دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

یادداشت پانزدهم

 

 عرض کنم خدمتتون که سفره هفت سین کذایی هدیه شد به برادر شوهر فتنه!

این دیگه آخرین شاهکارهای والده گرامی بنده بود که در همین روزهای آخر سال نود و مرگ اتفاق افتاد- اینجوری صداش کنیم بهتره ، بس که این سال مرگ و میر ناجور داشت-

فتنه صبح زنگ زد به والده گفت میخوایم برای برادر شوهرم سفره عیدی ببریم خونه نامزدش ، بریم وسایل بخریم برام درست کنین ! والده هم که می دید وقت نداریم و امروز درگیر پخت شیرینی عید برای خودمون هستیم و گفت وقت می گیره ممکنه آماده نشه ، یهو گفت زی زی گولو یه سفره تازه درست کرده بیا همون رو ببر!- میخوان امشب ببرن چون فتنه و شوهر و بچه هاش آخر امشب یا فردا صبح راهی نارستان میشن- به اون شهر کذایی که مقدس خانم اینا زندگی می کنن از این به بعد می گیم نارستان، خوبه؟-

یعنی اصلا یه لحظه هم مکث نکرد که ازم نظر بخواد و بگه بدم بهش؟ تهشم در مقابل اعتراض من با یه گناه دارن ، شب عیدی میخوان آبرو داری کنن تمومش کرد و رفت!

قرار شد بره وسایل هویه کاریمون که خونه خاله کوچیک هست رو بگیره و بره خودش سفره هویه کاری شده مثل اون که ما برای عقد بانو درست کردیم درست کنه- این سفره و مخلفاتش شامل خنچه ، سفره، تور قند سابی ، صندوقچه شاباش و ... رو که سال 87 یا 88 -تاریخ عقدشون رو یادم رفته !- با مادام برای بانو درست کردیم، تا الان بیشتر از ده تا مراسم عقد رفته، ملت مدام میان میگیرن و می برن،  نیم ساعت پیش خاله کوچیک زنگ زد و گفت فتنه اومده پارچه آورده همون رو هم انداخته رو دوش اون و رفته! یک ربع پیش اومدن سفره رو ببرن والده بهش گفت سفره رو چکار کردی؟ گفت دادم به عمه کوچیک ، دیگه حرصم زد بالا ، گفتم این یکی رو هم انداختی کول یکی دیگه؟ مگه قرار نبود بری وسایل رو ازش بگیری درست کنی؟ والده گفت کاری نداشت که ، برگشت گفت بلدم ، من فقط یه بار رو دست یکی نگاه کنم دیگه تمومه ،وقت نداشتم ! با خودم گفتم زرشک! چند ساله یهو میای میگی عمه فردا دختر بزرگه تو مدرسه جشنواره غذا دارن ، برام فلان چیز درست کن با تزیین تا ببرم ، یا هندونه و طالبی میاری حکاکی کنیم برداری ببری مدرسه دخترت پز بدی تو جشنواره ها، چطور یه بارش رو یاد نگرفتی که دیگه نخوای بیای سراغ ما؟ هم بلد نیستی و هم میگی کی الاغ تر از اینا ، هی میرم کارامو میندازم رو دوششون و برام انجام می دن، چرا باز نرم آوار بشم سرشون؟

دود از کلم بلنده با اجازه تون و امروز واقعا اخلاقم سگیه

خودمو از این به بعد زی زی گولو صدا کنیم ، دیگه اسم بهتر از این تو ذهنم نیست و دوستش هم دارم، البته یه انتخاب دیگه هم هست ، اون هم اسکارلت، برگرفته از شخصیت بربادرفته که بارها گفته بودم هم خیلی شبیهشم و هم خیلی رمانش رو دوست دارم، میدونم الان دومی رو انتخاب می کنین

یاد گرفتم چطوری ادامه مطلب برو بنویسم که نخوام دو بار دکمه ادامه مطلب رو بزنم، اول باید متن رو بنویسم ، تموم که شد ، برگردم سر اولین خط ، بعد تازه دکمه ادامه مطلب رو کلیک کنم

** پ.ن

دیشب از ارنست جویای احوالش شدم ، گفت اطراف زخم ورم کرده ، با سابقه مساله عفونت داخلی مادام زمانی که سزارین کرده بود - ماجراش رو که گفته بودم، یادتونه؟- نگران شدم ، اونم دم عید ، نه دکترش هست ، نه الان درمانگاهها و بیمارستانها رسیدگی درستی می کنن ، ترسیدم عفونت بگیره ، بعد متوجه نشه ، عفونت خونی بگیره و ...، من نگران سلامتشم ، از بس اشتباهات پزشکی دور و برم دیدم ، بعد یهو بر می گرده بهم میگه بذار یه اعترافی کنم تو دختر منفی باف و بدبینی هستی، یعنی انگار یه تانکر آب جوش ریختن روم که همه وجودم تاول زد،فقط گفتم ممنون

متوجه شد ناراحت شدم ولی خودم دیگه پشت ماجرا رو نیاوردم، ریختم تو خودم

نظرات 4 + ارسال نظر
نل یکشنبه 29 اسفند 1395 ساعت 17:38


دل ب دل راه داره.منم میخواستم کله اشو بکنم
حالا چرا اینقدر جوش آورده بود از دست من؟

شبیه دفترچه راهنما..راه صحیح استفاده کردن از وبلاگ اسکارلت

ولی فهمیدم حیف نون کیه

خب کامنتهای تندی براش گذاشته بودی، حسابی حرص خورده بود
خودم با زی زی گولوه راحتترم

منصوره یکشنبه 29 اسفند 1395 ساعت 08:21

روز زن روز لبخند زیبای خدا را به اسکارلت عزیزم ، مادام ، بانو ، مامان اسکارلت ، دوستان گل، نل ، ناهید ، مری ، مریم ، گنجشک ، سارا ، فاطمه و...تبریک عرض میکنم .....ببخشید الزایمر گرفتم اسامی بفیه دوستان یادم نمیاد
دوستان به بزرگی خودتون منو ببخشید
همه تون گلید ، خیلی خیلی دوستتون دارم

ممنون عزیزم، همیشه اول تو تبریک میگی مناسبتها رو
زنده باشی عزیزم
منم بهت تبریک میگم

نل شنبه 28 اسفند 1395 ساعت 14:03

اقا یک پست مبسوط بزار درباره این اسامی..
والا من هنگیدم که کی به کی بود
ولی کلن از فامیل و یا افرادی که همینجوری مفت مفتی چیزی بدست میخوان بیارن خوشم نمیادروی اعصابمن..

ارنست هم بازر عفونت بگیره حالش جابیاد
بگو دوستهام گفتن تا دیگه محبورت کنه با ما قطع ارتباط کنی
هی دل میسوزنه ادم..هی لوس میکنن خودشونو

نمیدونم چرا نگران بودن رو با منفی بافی قاطی می کنه، از نظر اون منفی بافیه اما از نظر من گوش به زنگ بودن و فعال بودن حالت استندبای برای جلوگیری از اتفاقات پیش بینی نشده ست
نل ارنست اتفاقا کله تو رو خیلی دلش میخواست بکنه
در مورد اسامی که پیشنهاد دادم یه دفترچه بیارین همه رو توش بنویسین ، جدید ها رو هم به مرور که لازم بشه اسم میذارم ، اینجوری دیگه همیشه دم دستته ، فکر کن ...، میخوای وبلاگ منو بخونی باید اول دفترچه بیاری بذاری جلو دستت

منصوره شنبه 28 اسفند 1395 ساعت 13:06

اسکارلت گلم حالا متوجه شدم چرا حس و احساست را نمی گی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.