دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

یادداشت نوزدهم

 

 نشسته بودم تو اتاق، والده گوشی خونه رو آورد و گفت داداشته-معمولا وقتی سوال فنی داره زنگ میزنه کار دیگه باهام نداره-

گفت داریم میریم بیرون یه گشت تو خیابون بزنیم، شاید شام هم بیرون بخوریم میای؟ تشکر کردم و گفتم نه

برای اولین بار تو این چند سال از طرفشون دعوت شدم باهاشون برم بیرون، بانو مدام با پسر و عروس خاله کوچیکه قرار میذاره شام میرن بیرون، هر وقت فیونا اینجاست هم همینطور 

حالا چی شد این بار منو هم گفتن واقعا عجیب بود، البته برای این نرفتم چون فکر نمیکنم بانو خودش مایل بوده، احتمالا فردی پیشنهاد داده، اونم نتونسته بگه نه وگرنه ۵ساله ازدواج کردن و دو سالی هم عقد بودن هیچوقت تو بیرون رفتنهاشون منو حساب نکردن-حالا منم نمی رفتما، ولی مساله اینه از اول بانو دوست نداشت با من جایی بره-

یادمه پارسال که بخاطر تایم کاری اتفاقی مجبور شدم اون باشگاهی برم که بانو هم میرفت-تنها باشگاهی که از صبح تا عصر همه سانسها برای خانمهاست- یه بار طبق حس خودم که به نظرم اومد وقتی میریم باشگاه دوست نداره به عنوان همراه من باشه یعنی مایل بود عین غریبه اونجا رفتار کنه، ازش پرسیدم تو معذبی از اینکه من اون باشگاه میام؟ میخوای من یه سانس دیگه برم؟ گفت نه، ولی حس من چیز دیگه بود

- هر دو ساعت ۴ میرفتیم، اون بخاطر خاله ریزه زودتر بر می گشت و من تا ۶ با دستگاهها کار می کردم، تو گروه ایروبیک هیچوقت کنارم نمی ایستاد، میرفت دورتر می ایستاد و طی مدتی که تو باشگاه بودیم اگر باهاش صحبت می کردم با اکراه جواب می داد و سریع دور میشد-

 **پ.ن 

ارنست از سه شنبه صبح رفته خونه مادرش، تا ظهر پیداش نبود، گفتم تماس بگیرم؟ دو تا خط نوشت و گفت برادرام اینجا هستن  خودم بعد زنگ میزنم، همین حتی اسمایلی نارضایتیمو هم ندید

شب ساعت از  ده گذشته بود خودم پیام دادم که کجایی از ظهر رفتی دوباره پیدات نیست

نوشت گیرم همه دورم  ریختن، مادرم یه جوری برای بقیه تعریف کرده انگار عمل قلب باز کردم

اصلا توجیه خوبی نبود،همون حین هم مادام از اسکایپ تماس گرفت باهاش صحبت کردم، حوصله ش سر رفته بود و دلش تنگ شده بود- دیشب رفتن-

بعد که تموم شد به ارنست پیام دادم که میخوابم

دراز کشیدم اما خوابم نبرد، با هزار تا فکر مدام تو تخت دور خودم چرخ میزنم

دلخورم، بهانه خوبی برای این همه ساعت غیب شدن نبود

نظرات 2 + ارسال نظر
منصوره پنج‌شنبه 10 فروردین 1396 ساعت 12:49

راستی چرا لایک ، غیرفعاله؟

فکر میکنم این قالب پشتیبانیش نمی کنه

منصوره پنج‌شنبه 10 فروردین 1396 ساعت 12:45

اسکارلت جان، چرا ارنست موضوع ازدواجتون را به خانواده ش نمیگه که بتونه راحت اونجا که هست باهاتون صحبت کنه؟

واقعا نمیدونم، خودمم میخواستم درباره ش باهاش صحبت کنم ولی دوست دارم روبرو باشه، مدام باید همه چیز رو بذارم واسه وقتی با هم مسافرت میریم، تحمل وضعیت سخته

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.