دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

یادداشت بیست و چهارم

 

 دوباره سرما خوردم، برق خونه هم چند روز مدام، بخاطر کارهای جوشکاری که میخواستن انجام بدن درگیر بود و حتی یخچال و فریزر هم تو روز خاموش بودن و خودمم البته خونه نبودم

دوشنبه شب هفته پیش از واتزاپ با مادام صحبت می کردم - این مدت اخیر هر بار ویدئو کال انجام دادم تربچه هی زور می زد انگار میخواست از تو صفحه گوشی یا خودش بیاد اینور یا ما رو بکشونه اونور، جوری بود که واقعا خودم ناراحت می شدم تماس بگیرم و بچه اینجوری بال بال بزنه- 

حس می کردم یه جوریه اما چیزی بروز نمی داد، البته حدسم دلتنگیش بود چون حدود سه هفته ای میشه که رفتن خونه خودشون و نیومدن، سرما هم که خورده بودن خودش و تربچه، هنوز صداش تو دماغی بود و کامل خوب نشده بود، والده بهم گفت چشه ؟ چرا یه جوریه ؟ آروم گفتم خسته ست ، اون خونه با اون همه کار توش و یه بچه شیطون و نوپا که بازی و توجه نیاز داره ، اون وسطا که دیگه خودم تنها داشتم باهاش صحبت می کردم و کسی نمی دیدش، ابوی از بیرون اومد و مادام صداشو شنید و سلام کرد، اونم همونجوری جوابشو می داد و از احوال تربچه می پرسید، مادام گریه کرد، فقط من دیدم ، هیچی نگفتم ، نه عصبانی شدم و نه حتی بغض کردم، انگار وجودم تهی بود، ولی دلم بدجور سوخت-اصلا به روش نیاوردم و سوال نکردم چته- 

سه شنبه صبح والده رفت کادوهای روز مرد رو آورد ، برای گلامپی هم خریده بود - اونم معمولا سعی میکنه چیزی بگیره که ملت حتما استفاده کنن و لازم دارن، فردی سرپایی چرمش خراب شده بود ، برای اون و گلامپی سرپایی چرم خریده بود ، برای ابوی هم کفش، گفتم فردا صبح میخوام برم پیش مادام ، گفت ای باریکلا ،مامان اصلا همین الان برو، گفتم باید برم دوش بگیرم و امروز حال از خونه بیرون رفتن هم ندارم-چون حس می کردم تازه سرماخوردگیم داره خوب می شه و از همون صبح دیگه قرص رو قطع کردم،اما می ترسیدم حمام کنم و از خونه برم بیرون، گرچه یه چیزی هی بهم میگفت پاشو برو- این شد که یه نهیب به تنبلی درونم زدم و همون اول صبحی رفتم دوش گرفتم ، ظهر بود که راه افتادم و رفتم ، هیچی نگفتم و به والده هم سپردم یه وقت چیزی نگه ، وقتی رسیدم جلو در خونه ش و زنگ زدم از تو آِیفون دیده بود منم ، وارد حیاط آپارتمان که شدم چون خونشون طبقه دومه از همون پایین صدای جیغ و ویغش میومد که تربچه بدو خاله اومده ، بدو، بدو، یعنی اینقدری  خوشحال شده بود که فکر کنم نزدیک بود گریه کنه ، رسیدم دو تاییشون جلو در خونه بودن ، تربچه چهارزانو رو زمین نشسته بود- همش با خودم میگم کاش همون لحظه ازش عکس گرفته بودم اینقدرکه  حالتش خوشمزه بود، نشسته بود از پایین داشت بالا رو نگاه می کرد و یه لبخندی رو لبش و موهاش روی پیشونیش ...

مادام انگار دستپاچه بود ، نمی دونست چکار کنه از خوشحالی، باهاش روبوسی کردم و کفشهامو در آوردم و تربچه رو بغل کردم ، بچه اول گیج بود، بعد یواش یواش فهمید یکی اومده خونشون و از تنهایی در اومدن یه حرکاتی می کرد ، انگار که هلیکوتری بزنه ، تو خونه می دویید و الکی و از سر ذوق می خندید ، مادام می گفت نگاه چطور ذوق کرده ، وای چقدر خوشحالم کردی ، فوری زنگ زد به گلامپی که خواهرم اومده شام پیتزا بیار، فلان چیز بیار، بهمان چیز بیار 

گلامپی که اومد اون سرپایی رو بهش دادم و گفتم والده خریده ، برای روز مرد، بپوش اگر اندازه نیست شرط کرده ببرم خونه که عوضش کنه بذاریم هر وقت اومدی ببریش، اصلا انگار نه انگار ، خواهرم با اصرار کرد پاش ، به خودش بود که هیچ، سینه پاش تنگ بود و قرار شد برگردونم خونه حتی نگفت ممنون دستشون درد نکنه- کلا هر وقت برای مناسبتی بهش کادو میدیم تو روی خودمون از کادوه ایراد می گیره ، اگر نتونه از جنس و ریخت و فلانش ایراد بگیره پیله می کنه به قیمتش که اگر رفته بودم فلان جا خریده بودم ارزون تر بود و ... ، خب به تو چه، ما خریدیم دلمون خواسته بهمون بندازن! مخلص کلام : کلا بیشعوره -

خلاصه کنم ، تا جمعه صبح اونجا بودم، البته از همون تو اتوبوس حس می کردم تو گلوم حس خارش دارم ، فکر کردم بخاطر عطریه که زدم و چون هنوز خوب نشدم گلو و مشامم حساسه اما شبش بیشتر شد و صبحش دیدم نمیشه پا شدم کلداکس خوردم، ولی نیم ساعت بعدش تب و لرز اساسی کردم ، افتادم و دو تا پتو روم انداختم ، این وسط تربچه بی زبون هم هی بازی می خواست ، من گیج و بیهوش اصلا نمی فهمیدم ، مادام واسه اینکه تربچه اذیتم نکنه یه کم از کیکی که واسه روز مرد واسه گلامپی بی ذوق درست کرده بود برد واسه این خانم همسایه شون که با هم دوست شدن ، هم اون رو ببینه هم تربچه منو اذیت نکنه ، دو ساعت بعد حالم بهتر بود ، بلند شدم و نشستم ، اونا هم نیم ساعت بعد اومدن، اما دیگه قرص خوردن رو ادامه دادم تا پنجشنبه شب 

پنجشنبه صبح رفتیم هایپر خلیج فارس، یه سری وسایل بهداشتی خرید کردم ، انواع و اقسام پد ، شامپو برای موهای رنگ شده و آسیب دیده ، ماسک مو و ...- البته دنبال یه چیز خاص رفته بودم بعد می گم چی و چرا- یه اسباب بازی فکری هم واسه تربچه خریدم ، برگشتیم خونه و به پیشنهاد مادام قرار شد واسه ناهار بریم پارک - دیگه نگم که گلامپی باز ول کرد رفت و حدود ساعت سه و خورده ای اومد دنبالمون که تازه واسه ناهار بریم بیرون ! یعنی من ساعت 4 ناهار خوردم!- 

تربچه رو بردم بازی کرد ، چرخ و فلک برقی و سرسره و اسب فنری و صندلی چرخون و ...، طوری که وقتی برش گردوندم جیغ و گریه بود که برگردیم بازم میخوام بازی کنم، خیلی گرم بود و این بار مادام بردش ، دستش رو میگیریم و قشنگ تاتی تاتی راه میره ، خودش به راه رفتن میگه تاتا؛ گلامپی که بعد ناهار گذاشت رفت مغازه ، مادام که با تربچه دور شدن ، تماس گرفتم و گفتم بیا دنبالمون می دونستم حداقل یک ساعت بعد پیداش میشه و همینطور هم شد ، یک ساعت و نیم بعد اومد. تو همون فاصله هم یه بچه مامانش رو گم کرده بود و هراسون و وحشتزده داشت کل پارک رو می دوید و داد می زد و گریه می کرد مامانم ، صداش کردم و اومد پیشمون می گفت مامانمو ندیدین؟ بلند شدم کفش پوشیدم و دستش رو گرفتم ببرم مامانش رو پیدا کنم ، اینقدر ترسیده بود که لکنت گرفته بود و درست نمی تونست آدرس بده ، فقط میگفت مامانم چادر پوشیده ، بالاخره مامانش پیدا شد، با خودم گفتم تو پارکها همینجوری یه بچه وحشتزده به غریبه اعتماد می کنه و به خیال پیدا کردن مامانش دنبالش میره و بسا که طرف بچه رو بدزده ، وحشتناکه واقعا ، همش می ترسیدم اگر مامانش رو پیدا نکنم چکار کنم ؟ پارک انتظامات نداشت!

خوب بود ، مادام روحیه ش باز شد، اما چون کار داشتم دیگه صبح جمعه برگشتم و البته کلی هم بغض داشتم که نمی تونستم جلو مادام بروز بدم و بخاطر خودش و تربچه هی باید ادای خوشحال بودن رو در میاوردم کمی موفق بودم اما پنجشنبه واقعا دیگه ادا در آوردن سخت شده بود ، دلم برای ارنست تنگ شده ، این مدت بعد از تعطیلات هر روز حداقل دو بار تماس میگیره دلتنگی من آنچنان رفع نمی شه ، دلم میخواد هر روز کنار هم بشینیم ، صحبت کنیم ، مثل دو تا آدم عادی ولی نمیشه ، حتی فعلا نمی تونیم مثل بقیه مواقع مسافرت بریم-چیزی که ناراحتم می کنه اینه که یه وقتهایی که دلتنگی اذیتم می کنه و بهش می گم منفعل رفتار می کنه ، یه جوری که انگار به عالمش نیست و تازه یه جملاتی هم می گه آدم حالش بدتر می شه، مثلا یه چند بار شده تو این مواقع می گه مصرفت زده بالا - منظورش اینه که مثلا زیاد تماس میگیره و زیاد وقت میگذرونیم بد عادت شدم! شاید خودش نمی دونه بار معنایی این حرف واسه منی که این طرف دارم این جمله رو تو پیامش می خونم یا از پشت گوشی می شنوم ،چقدر منفیه. البته هنوز به روش نیاوردم با خودم گفتم احتمالا اصلا متوجه نیست چی گفته

یه کار دیگه که می کنه اینه که مثلا واسه این که این زیاد وقت گذاشتن که باعث بد عادت شدن من شده رو اصلاح کنه یهو ارتباطش رو کم می کنه ! - دیگه تفسیرش نکنم ، خودتون حدس بزنین چه اتفاقی میفته-

البته گاهی هم به نظر کاملا اتفاقی میاد، من دلتنگم ، مدام ناراحتم ، بهش هم می گم این دلتنگی رو و اینکه هیچی آرومم نمی کنه ، بعد اون یهویی چند شب متوالی از عصر کلا غیب میشه تا فردا که پیام صبح بخیر میده و بعدش تماس می گیره نکته اینه که یعنی اینقدر گرفتاره که حتی یه شب بخیر نمیتونه بگه؟ این غیب شدنه عذابم میده، اونم وقتی من می دونم میخواد از شنیدن دلتنگی من فرار کنه، در مقابل وقتی اون دلتنگه و دلش میخواد حرف بزنه من بدون این که فرارکنم -حتی اگر کار داشته باشم یا حوصله نداشته باشم- میشینم گوش می کنم ، حتی اگر چند شب یا روز متوالی حالش اینجوری باشه

پنجشنبه شب دیگه وقتی مادام تربچه رو خوابوند و خودش رفت بخوابه اشکم در وامد و با گریه خوابیدم، صبح هم تا تربچه بیدار نشده بود که رفتنم رو ببینه و گریه کنه، خداحافظی کردم و زدم بیرون ، تو ترمینال به ارنست زنگ زدم که بگم دارم میرم خونه ، صدام در نمیومد از بغض، ظهر که رسیده بودم ، بعد از تمام شدن کلاسهاش تماس گرفت بی حال بودم و سر درد داشتم ، گفت انگار هنوز سر سنگینی ، گفتم نه سردرد دارم ، گفت خب پس بخواب، قطع کرد ، طاقت نیاوردم خودم دوباره تماس گرفتم و گریه کردم گفتم دلم تنگ شده ، گفت اینجوری می کنی من میریزم به هم ، نکن این کار رو، هی دلداریم داد و قربون صدقه رفت، فقط واسه همون لحظه خوب بود، تا قطع کردم دوباره انگار هوا کم شده باشه و نتونی نفس بکشی حالم بد شد

میدونم خیلی وقتها ممکنه اون انفعالش بخاطر اینه که نمی دونه واقعا باید چکار کنه ، اما واقعا کنترل وضعیت از دست منم خارجه- بی هیچ شبهه ای بی نهایت دوستش دارم، خودمم می دونم و هیچ مقاومتی نمی کنم ، و حتی میتونم حس کنم اونم پس زمینه های ذهنش مثل یه بچه کوچولوی ناپخته از این ماوقع خوشحاله و یه جورایی پیش خودش از قطعیت دوست داشتنم اطمینان پیدا میکنه-

بابت همین فشاری که از ناراحتی بهم اومد ، دوباره بینیم خونریزی کرده

**پ.ن: 

1-رفته بودم دنبال پد ضد عرق ، که البته هایپر نداشتن، اما یه چیز دیگه خریدم به جاش ، پدر روزانه مارک تافته ، خیلی باریک و خیلی کوچیکه ،مال بقیه مارکها اینقدر کوچیک و باریک نبودن ، البته همونم دو نمونه داشت یکیش نمیدونم چرا گرونتر بود ، من ارزونتره رو برداشتم ، میخوام به جای پد ضد عرق ازش استفاده کنم، تابستون تو قسمت درز زیر بغل لباس بذاری که خیس نشه ، برای لباسهای مجلسی مثل کت و حتی پالتو تو زمستون هم خوبه دیگه میشه زیر پالتو تاپ وبلوز بافتنی پوشید بدون نگرانی از اینکه لباس تمیز فقط بخاطر عرق زیر بغل بخواد شسته بشه - پالتو و لباس زمستونی شستنش تو خونه سخته-

از همون مارک تافته هم پدهای شب و روز با رویه کتانی برداشتم ببینم چطورن-معرفی کننده این مارک فیونا بود، اون میگه خوبه- مولپد کلاسیک خیلی بزرگ هم برداشتم ، علیرغم این که مادام گفته بود نگیر خوب نیست ، البته اون مشبکش رو  استفاده کرده بود - گلامپی براش خریده بوده ، آنچنان مایل نیستم مرد این رو برای  آدم خرید کنه ، نمیدونم چرا بعضی خانمها ذوق می کنن که همیشه شوهرشون رو بفرستن برای خرید این مورد-

قشتگ 100 تومن از خریدی که کردم انواع پد بود! خیلی زور داره ، تو این وضع گرونی این همه هزینه چیزی میشه که باید ریخته بشه دور و هیچ استفاده واقعی برای آدم نداره فقط هزینه  استهلاک می دی ! بینش و حکمت خدا رو باش، واقعا نمیشد یه جوری طراحیمون کنی این مورد رو نداشته باشیم؟ مگه مردا ندارن مُردن؟ من میگم قطعا می شد ، فقط زورش اومد و خواست بقیه عذابها هم مال زن باشه یه وقت یه روزنی واسه راحتی زن باقی نذاره! یه مشت آدم بیشعور هم هستن وقتی این رو میگی بلافاصله تریپ دانشمندی بر می دارن و میگن خب این رو گذاشت که تو این دوره از آمیزش راحت باشین و برین مرخصی! آخر فلسفه ست ها، احمقن؛ یعنی اعتراف می کنن که مرد فقط ساخته شده واسه آمیزش کردن و زن فقط یه سوراخه ، ضمن این که با این حرف این مساله رو یه زحمت واسه زن تلقی می کنن، بخوام زیادی توش عمیق بشم خودش سه چهار روز روده درازی لازم داره

2-ممنون از همتون بابت این که نگران شدین ، اما واقعا بخاطر مساله برق خونه و افت فشار برق و لزوم خاموش کردن وسایل برقی و نت و خونه نبودن و اینکه درگیر مادام و تربچه بودم نمی تونستم پست بذارم، البته حال بدم بابت دلتنگی واسه ارنست هم مزید بر علت شد

3- روز مرد رو به ارنست تبریک گفتم ، گفت روز مرد تبریک گفتن نداره که ، مرد چشمش کور و دنده ش نرم باید بره جون بکنه خرج زن و بچه رو بده، مرد که کاری نمی کنه ، میشینه پشت میز دو تا سر خودکار می گردونه ، زنه که همش زحمت می کشه ، همون کار خونه رو مرد بخواد بکنه نمیتونه حالا فکر کن زن بیرون خونه کار هم بکنه. من این شکلی بودم پشت گوشی

گفتم حالا اون بنده خدایی که کار یدی می کنه چی؟ اون زحمت می کشه دیگه نه؟ گفت بازم تبریک نمی خواد ،مرده دیگه رفته مسئولیت زن رو به عهده گرفته چطوره وقت فرمانروایی میگه من رئیسم و فلان ، پس چشمش کور باید بره نون در بیاره! و من باز این جوری بودم

4- این دو روز که اونجا بودم تربچه از بس یهوی خودشو پرت می کرد روم دوباره سینه م درد داره ، البته دوره هم 6 روزی هست عقب افتاده ، خودم احتمال میدم بابت قرصهای سرماخوردگی باشه وگرنه باید مثلا ربطش بدم به مساله درد سینه؟فعلا که هنوز خبری نیست و یه کم بابت همین عقب افتادن نگرانم

نظرات 7 + ارسال نظر
مریم سه‌شنبه 29 فروردین 1396 ساعت 11:20

راستی دیشب رفتم تیرازیس طرف بلوار امیرکبیر مولپد داشت ذوقزده شدم سه چهار تا بسته خریدم

مبارک باشه ، بالاخره بازم خوب شد چند تا گیرت اومد ، ولی بیا برو هایپر اصلا اونجا یه چیز دیگست

مریم مریی سه‌شنبه 29 فروردین 1396 ساعت 09:53

اشتباه تایپی بود
با گوشی که کامنت میذارم اگه تیک مشخصات رو به خاطر بسپار بزنم اسم رو یی مینویسه باید پاک کنم دوباره بنویسم

عااا ، که اینطور ، واسه خودم هم پیش اومده خیلی وقتا ، البته با گوشی نه با سیستم

مریی یکشنبه 27 فروردین 1396 ساعت 15:18

من هی میخونم نظر میدم بعد میرم یه دور دیگه میخونم دوباره میام نظر میدم
سرپایی چیه؟

سرپایی همون دمپاییه، خواستم کلاس بذارم قشنگ صحبت کنم نمیذاریا
حالا چرا اون کامنتا مریم بود و این مری؟ الان قاطی کردم تو مری هستی یا مریم؟

مریم یکشنبه 27 فروردین 1396 ساعت 15:14

راستی ارنست احیانا چیزی به سرش نخورده بوده؟

والا خیلی مطمئن و جدی داشت میگفت منم حوصله نداشتم سر به سرش بذارم ببینم واقعی میگه یا فقط جو گیر شده

مریم یکشنبه 27 فروردین 1396 ساعت 15:13

منم هر وقت میرم از اینجور فروشگاه های بزرگ مثل تیرازیس و الماس شهر و هایپر حداقل دو سه تا بسته پد میخرم
ولی نمیدونم چرا مولپد جدیدا تو شهر نیست مخصوصا سایز خیلی بزرگش که نایابه واسه همین قبل عید مجبور شدم رعنا خیلی بزرگ بگیرم ولی کیفیتش خوب نبود و به بزرگی مولپد هم نبود
ما هم انتهای شرق شیرازیم و هایپر انتهای غرب و شاید در سال دو سه بار بیشتر نتونم برم هایپر حالا موندم پد خیلی بزرگ ندارم چیکار کنم

یه عالمه مولپد کلاسیک بزرگ با بسته بندی صورتی و تخفیف ریخته هایپر، جدی تو شیرازی؟ چرا من نمیدونستم؟
حیفه نمیتونی بری، من اونجا رو دوست دارم اتفاقا ارنست هم اونجا رو دوست داره، اگر ترس مواجه شدن با گلامپی نبود که مدام اونجا سر میزنه تندو تند با هم قرار میذاشتیم و میرفتیم اونجا

مریم یکشنبه 27 فروردین 1396 ساعت 15:03

پد روزانه رعنا هم مثل تافته نازک و کوچیکه

چون دنبال تافته می گشتم حواسم نبود ایا رعنا هم هست تو قفسه ها یا نه

Nahid شنبه 26 فروردین 1396 ساعت 11:16 http://rooznegareman.blogsky.com

خداروشکر که خوبی. بابا مردم از نگرانی و دلتنگی. هزارتا فکر ناجور کردمااا.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.