دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

یادداشت سی و سوم

 

 تا تربچه خونه ست مگه میشه رفت پای سیستم یا گوشی دست گرفت، فوری میاد کنار صندلی هی میگه ماما ماما و دست میزنه رو صندلی که یعنی من بشینم پای سیستم و بازی کنم، قبلا خوب بود مینشوندم رو پاهام الان با قلدری هلم میده و میگه برو دور بایست دستت رو حتی روی میز هم نذار، پیش بینی میکنم این عین مادام آخرش یه روز از اتاقم بیرونم کنه و همه چیز رو صاحب شه

گوشی هم که تکلیفش معلومه، حتی با ارنست هم فقط تلفنی صحبت می کنم چون گوشی بگیرم دستم یا میخواد ازم بگیره یا هی با دست میزنه رو شونه و پام که حواسم به گوشی نباشه و کل توجهم به خودش باشه

خلاصه اینکه وقتی میاد من کت بسته در خدمتشم، البته بازیهامون فرق کرده، ماشالله سنگین شده دیگه نمیتونم بشونمش پشت گردنم و مثل اسب پیتیکو پیتیکو کنم، هم گردنم داغون میشه هم کمرم

دیشب رفتن، در حالیکه من ساعت ده رفته بودم بخوابم و تا صبح متوجه نشدم! فکر می کردم حتما تصمیم گلامپی برای رفتن تغییر کرده که دیر کرده و با خیال راحت رفتم تو تخت

دلم واسش تنگ شده

پچ پچ های والده با خاله بهم فهموند که داره ماجرا رو بهش میگه، با خودم گفتم نذارید ما یه مساله مخفی تو زندگیمون داشته باشیم، بعد رفتن خاله والده گفت به خاله ت گفتم، اخمهام تو هم بود گفتم نباید می گفتی، گفت خواستم ببینم حال و احوال خواهر شوهرش چطوری بوده، خاله ت میگفت چون درد داره سرطان نیست و خواهر شوهرش هیچ دردی نداشته  و... 

دوباره امروز صبح عمم اومده بود، در حال گردگیری و تمیزکاری خونه بودم آخرین جا اتاق خودم بود، تا مشغول اتاق شدم دیدم دارن پچ پچ می کنن، ابوی هم از طبقه بالا اومد عمه رو دید پرسید ما این برج شیراز وقت دکتر داریم؟ نمیدونم عمه چی گفت ابوی ارومتر گفت بهت گفته؟ عمه گفت آره - کماکان تو اتاق بودم-

دیگه حتی رو آورد نکردم، قطعا با عمه قرارمدار گذاشتن برام وقت بگیره

کاری می کنن همه دنیا متوجه بشن

از اون طرف مامان بانو سه شنبه تماس گرفت والده با دوستاش رفته بود جشن مبعث و من جواب دادم، بعد احوالپرسی پرسید مامانت واسه چی رفته بود دکتر؟ همون تست حافظه؟ با خودم گفتم ای بابا یعنی میدونه؟ ولی نگفتم بهش و تصدیق کردم که اره واسه همون بود، باز گفت خب چی گفتن؟ با خودم گفتم ای بابا زندایی منو انداختی تو تله و نمیدونم چی بهت بگم، بگم دوباره رفته تست؟ میشه؟ تصمیم  گرفتم بگم شب دیر اومدن من خواب بودم و بعدش هم نپرسیدم دکتر چی گفت ولی با خودم میگم یعنی کسی چیزی بهش گفته؟ زشت میشه خب اگر میدونسته، نکنه فردی به بانو گفته باشه و اونم به زندایی

خلاصه الان عذاب وجدان دارم، والا با این شیوه زندگی  شبیه کلونی مورچه مون،  ما که هیچی مخفی نداریم همه از رنگ شورتمونم خبر دارن خب اینم رو بقیه موارد! 

پ. ن

دو شب پیش تربچه بهانه می گرفت و غذا نمی خورد مادام یه دفعه دادی سرش زد که من از جا پریدم، والده گفت سرش داد نزن، یه داد به همون بلندی سر والده زد که تو چکار داری؟ دست تربچه رو کشید و برد تو اتاق در رو بست، والده گریه کرد، هرچی بهش گفتم اشکال نداره گریه نکن، اروم نشد

هزار بار به مادام گفتم اگر تربچه غذا نخورد با داد و فریاد کار رو خراب نکن، ده دقیقه یک ربع بعد دوباره تلاش کن، چه مرضیه داری الکی داد میزنی؟ روانی هستی مگه؟ یا فقط اینجوری میخوای نشون بدی من مادرم؟ 

بعدشم تربچه باز اومد بیرون بدون اینکه تونسته باشه وادارش کنه غذا بخوره، تو اتاق نهایتا ٣ تا قاشق خورد و مدام میزد تو در اتاق و میگفت ماما یعنی من یا والده بریم بیاریمش بیرون، بعدشم مادام از اتاق نیومد بیرون تا نیم ساعت بعد، حتی نرفت از والده عذرخواهی کنه یا حداقل یه چیزی بگه توجیه کنه ماجرا رو

تا دیروز عصر والده یواشکی هی طعنه میزد هر کاری میکنم دستم نمک نداره

نظرات 13 + ارسال نظر
مریم سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1396 ساعت 16:48

ممنون منصوره جان تهران نمیتونم برم متاسفانه

منصوره دوشنبه 11 اردیبهشت 1396 ساعت 22:13

مریم حان شما متخصص قلب فرمودید ، شیراز کسی را نمیشناسم ....تهران دکتر تورمحمدی که اگر احازه بدید به خواهرم بگم براتون وقت بگیره
اما اگر برای دکتر طالعی وقت میخواهید در خدمتتون هستم

منصوره یکشنبه 10 اردیبهشت 1396 ساعت 19:35

اسکارلت جان از بیمارستان لاله این پیام برام اومده :
مراجعه کننده گرامی خ ایت الهی نوبت شما برای 1396/2/11 ساعت 49::16 پپزشک میر محمدرضا می باشد ( صرفا جهت اطلاع). بیمارستان لاله

ممنون عزیزم، واقعا نشد که برم، بازرس داره میاد و سرمون شلوغه و نمیتونستم مرخصی بگیرم

منصوره یکشنبه 10 اردیبهشت 1396 ساعت 14:48

سلام مریم جان ....خوشحالم از آشنایی با شما .... عزیزم تو شیراز فقط دکتر هنجنی را میشناختم که اونم به رحمت خدارفت ...یه دکتر خیلی خوب تهرانه به نام دکتر نورمحمدی شماره ش : 88776631
خواهرم یکی از مراجعینشه ...اگه اجازه میدی به خواهرم بگم براتون وقت بگیره

اشتباه کرده بود، جای طهماسبی نوشته صحراییان

Afsoon یکشنبه 10 اردیبهشت 1396 ساعت 13:16

ایمیل کردم برات

ببخش نتونستم چک کنم، بهت خبر میدم

مریم شنبه 9 اردیبهشت 1396 ساعت 21:41

طهماسبی منظورم بود نمیدونم چرا نوشتم صحراییان

تو دیگه چرا حواس پرت شدی؟

مریم شنبه 9 اردیبهشت 1396 ساعت 18:36

یه سوال هم از منصوره خانم داشتم
تو متخصصین قلب و عروق کدومشون بهتره؟
کجوری بیمار جدید نمیگیره پیش معرف هم رفتم

فکر کنم منصوره اتفاقی با دکتر طالعی اشنایی داشته
ولی شاید هم بدونه

مریم شنبه 9 اردیبهشت 1396 ساعت 18:29

راستی پیش دکتر صحراییان هم رفتی؟

دکتر صحراییان؟ تخصصش چیه؟

مریم شنبه 9 اردیبهشت 1396 ساعت 18:26

یه چیز دیگه
مارک تافته پد مخصوص شبش از مولپد هم گنده تره

نمیدونم اینا که گرفتم به جز اون روزانه باریکها که مخصوص روزهای غیر دوره ست، شبانه هاش بودن یا نه ولی همه رو رویه کتانی برداشتم

مریم شنبه 9 اردیبهشت 1396 ساعت 18:25

سلام منم یه سوال بیربط داشتم
خوردن عرق رازیانه تو مدت عادت ماهانه ایراد داره؟

کل عرقی جات و داروهایی که برای تنظیم قاعدگی و تقویت تخمدان هستن رو شنیدم تو دوره ماهیانه مصرف نشه بهتره چون باعث خونریزی بیشتر میشه

Afsoon شنبه 9 اردیبهشت 1396 ساعت 16:44

سلام عزیزم خوبی؟
ببخشید سوال بی ربط دارم
میخوام اکانت توییتر درست کنم نه شماره تلفن قبول میکنه نه ایمیل چیکار کنم

نمیشه که قبول نکنه! وقتی داری ثبت نامدمیکنی باید ییه ایمیل معرفی کنی، تازگیها هم شمارهرتلفن برای امنیت میگیره و کد ارسال میکنه
نمیدونم چرا میگی قبول نمی کنه
کاش بیشتر توضیح می دادی شاید متوجه شم اشکال کار از کجاست

منصوره شنبه 9 اردیبهشت 1396 ساعت 09:50

سلام گلم ...از این حرفت " ....همه از رنگ شورتمونم خبر دارن " پکیدم از خنده ....متاسفانه این معضل تو اکثر خانواده ها هست و تبدیل شده به یه مشکل لاینحل...
عزبزم تربچه .....
اسکارلت جان یه کتاب پیشنهاد میکنم به مادام
کتاب خشم و عصبانیت تالیف انتشارات باهدف ( دکترهولاکویی) هم بصورت سی دی هست هم کتاب .....
کتابسرای عبدالهی ابتدای خیابان ملاصدرا از طرف نمازی روبه روی ایستگاه اتوبوس تلفن : 32317246---- 09173204612
ضمنا کتاب و هم سی دی تعلیم و تربیت کودکان و نوجوانان از تولد تا نوزده سالگی ( دکتر هولاکویی ) را هم داره
ا

منصوره جان عزیزم اون فایلها که فرستادی رو بهش دادم ، گوش نکرده ، دیگه چه برسه به کتاب خوندن! هم وقتش رو نداره هم اهمیت نمی ده
منم دیگه ولش کردم به امون خدا بهش اصرار نمی کنم این چیزا رو گوش بده یا بخونه

مرمر پنج‌شنبه 7 اردیبهشت 1396 ساعت 12:01

من کاملا میفهمم چه حسی داری , یعنی انگار پا گذاشتن رو خرخره ی آدم وقتی میخوان از چیزی سر در بیارن که تو میخوای پرایوت بمون, اگر راه حلی واسه این موضوع پیدا کردی به منم بگو حتما.
مادام چرا تربچه ی فسقلی رو انقد دعوا میکنه؟؟ خشم انباشته ش رو که نباید سر بچه خالی کنه, اینطوری یه دختر ترسو و بی اعتماد به نفس بار میاره ...

نمیشه،ما هر کاری کنیم خیلی وقتها خود والده راحت لو میده
نمیدونم مادام چرا اینجوری رفتار می کنه، هر چی تذکر میدم هم گوش نمیده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.