دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

یادداشت پنجاه و یکم

 

 به شکلی وحشتناک دلشوره دارم - خدا به خیر کنه باز چه بلایی قراره سرم بیاد؟نشده یه بار دلشوره بگیرم بعدش یا یه دعوای وحشتناک نشه یا یه اتفاق بد برام نیفته-

از چهارشنبه از اداره هی زنگ میزنن، چون شماره شون رو ذخیره نکردم هی بوق اشغال می شنون ، امروز حتی شماره خونه رو هم گرفتن- این شماره که بهشون دادم تو اتاق خودم وصله و کسی جواب نمیده به این شماره جز خودم- واکنشی نشون ندادم برای جواب دادن

با خودم میگم یعنی بابت برگه های امتحانیه که پیشم مونده ؟ یا باز یه حمالی خارج از خط دارن می خوان بندازن رو دوشم، تابستونه و من هیچ تعهدی به رفتن یا انجام دادن کارهاشون ندارم، تمام این سالها که اونجا شاغل بودم هر وقت خواستن زنگ زدن و کشوندنم اونجا ، خونه ما خیلی به محل کار نزدیکه و تو تابستون تا حمال میخوان اول یاد من میفتن، و ضمنا چون دستم واسه تایپ سریعه هر کاری که میخوان ضرب الاجعلی انجام بشه میندازن رو دوشم ، اینه که گفتم امسال دیگه جواب نمی دم تلفن رو، به من  چه ، مسئول انجام این کارها یکی دیگست ، زنگ بزنن به اون ، به من چه که بچه دار شده، ترم اول امسال رو کاملا مرخصی بهش دادن و اصلا نیومد ، اما اسمش رو هم رد کردن تو ابلاغها که انفصال براش محسوب نشه ، ترم دوم هم فقط دو  روز میومد، الان دیگه  بهانه بچه م کوچیکه نداره ، بره کارهاشونو انجام بده

بگذریم

کماکان دلشوره ...

ارنست؟ ازش خبری ندارم

دیروز یه پیام صبح بخیر داد که با خودم گفتم قطعا یه خبریه اینجور شیرین صبح بخیر گفته ، از وقتی شب بخیر گفتن رو تعطیل کرد و خیلی وقتها از ظهر اصلا سراغی ازم نمیگیره تا فرداش، منم یواش یواش صبح بخیر گفتن رو تعطیل کردم الان هم دیگه اصلا عین خیالم نیست این چیزی که بهش اعتقاد داشتم تا حداقل های یه رابطه که نمیشه توش هر روز همدیگه رو دید حفظ بشه ، انجام نشه!- ناگفته نماند که دلشوره من از روز قبلش یعنی جمعه عصر شروع شده بود-

دم ظهر بهش زنگ زدم دیدم گوشی اوکی شد، یه صداهایی میومد اما هیچ کس حرف نزد، منم سکوت کردم تا مطمئن شم خودشه که جواب داده،بعدش گفتم شاید دستش رفته اوکی کرده ولی نفهمیده - یه بار اینجوری شده بود- دوباره تماس گرفتم،اینبار جواب نداد

ده دقیقه بعد رو تلگرام پیام داد که برادرم اینا با خانواده اومدن و من باهاشونم - خودتون حس منو اون لحظه حدس بزنین- فقط نوشتم اوکی خوش باشین

و از اون لحظه دیگه هیچی به هیچی

حالا اگر گله هم کنی داد و هوار میکنه که یه وقتهایی میشه یه وقتهایی نمیشه و ... من که نمیتونم هی بیام بهت گزارش بدم!

یادم میاد وقتی باهم هستیم گوشی شو مدام چک میکنه ، جواب پیامهای تلگرامشو میده ، اون بحثی که اون سری آخر که تو اردیبهشت باهم بودیم رو یادتونه تو اون پست نوشته بودم؟ خب وقتی بهش اعتراض کردم هی کارمه و شغلمه و موقعیت اجتماعیمه رو واسه توجیه آورد، بعدگفتم چرا من گوشی دستم نمی گیرم ؟ جواب چی بود؟ تو برای اینکه گزک ندی دست من گوشیتو در نمیاری! دلم میخواد بهش بگم خب الان که داداشت اینا هم هستن بازم جواب پیامهای تلگرام دانشجوهاتو نمی دی؟ کلا گوشی رو گذاشتی کنار یعنی؟ یا به اونا جواب میدی فقط من هیچ به حساب میام؟

تناقض تو کاراش هست و دیگه نمیتونم تحملشون کنم، همه چیز رو برای خودش آزاد میدونه به من میرسه همه چیز باید وارونه باشه

پ.ن

5 دقیقه از ارسال پست گذشته یهو تو تلگرام پیام داده  که سلام خوبی؟ ببخش که درگیرم!

الان دوباره شک نکنم که ادرس اینجا رو پیدا کرده؟

چند روز پیش تو تلگرام یهو ازم پرسید از وبلاگت چه خبر؟ 

خودش باعث شد بهش دروغ بگم در مورد نوشتنم،و از کرده خودم دلشادم! حتی بیشتر از این هم بهش دروغ میگم و میدونم حقشه ، با اون رفتاری که باهام داره اصلا حق نداره توقع راست شنیدن داشته باشه ، مثلا در مورد احساسم، اسمایلی قلب میذاره فقط واسه اینکه دعوا راه نیفته همون رو برای خودش بک می فرستم ، اما منظور واحساس با اون قلب؟ صفره ، صفر

وقتی همه کارهاتو جلو چشمش و با اطلاعش انجام میدی و اون حرفها رو به خوردت می ده و ایراد میگیره و زخم زبون می زنه که چرا خواننده مرد تو وبلاگت داری ؟ چرا خواننده مرد رمز پستها و وبلاگت رو دارن  این مساله واسه من یه امر ناموسیه و تو باید جوابگو باشی!-امر ناموسی؟!!!! وات د فاز؟-

و تو هرچی میگی مگه خواننده چیه که برای تو مساله ناموسی محسوب میشه و اون فقط واسه اعصاب خورد کردن فشار میاره جوری که انگار خیانت کردی ، پس حق نداره توقع داشته باشه بهش راست بگم

-خدا وکیلی جز شما خانمها کسی رمز پستهای زنونه رو داره؟ من رمز اون پست ها رو به آقایون ندادم اما اون از پیش خودش به شکل فِکت میگه نه تو به اونا رمز پستهای زنونه رو دادی! در واقع از این حرص میخوره که اجازه نداره وبلاگم رو بخونه ، کلا انگار مالک همه چیزه ، حریم خصوصی برای من قائل نیست اما برای خودش چرا-

متوجه شدین الان احساسم برگشته به قبل90 و انگار دارم با همسر سابق زندگی میکنم؟

چرا این حضرات قبل این که اون چهار کلمه حلال کننده خونده بشه تفکرشون اروپایی و کاملا روشنفکرانه ست ، بعد اون چهارتا کلمه یه پس رفت 200 ساله می کنن؟

با خودم میگم ننویس، دیگه ننویس ، دیگه ننویس، هی ازار می بینی بابت نوشتن ، ازارت می دن بابت نوشتن ، ولی کسی رو ندارم حرف بزنم هر چی تو دلم تلنباره رو تو وبلاگ خالی میکنم -صرف اینکه چیزی ننویسم که کسی نگه بالای چشم ارنست ابروه اشکال نداره،در غیر این صورت وبلاگ نویسی جرمیه مساوی با گرفتنت تو بغل یه مرد دیگه- حالم از این مثال به هم میخوره ولی جز این چیزی حق مطلب رو نمی رسوند

پ.ن 2

فکر کنم جرقه اون چیزی که بابتش دلشوره داشتم رو خودم با جوابی که به پیامش دادم زدم، برای روح پر فتوحم صلوات بفرستین ، مهمونهاش که برن فرصت گیر بیاره دمار از روزگارم در میاره و نکته ناراحت کننده ماجرا اینه که مثل عزرائیل از واکنشهاش و حرفهای جدیدی که قراره بارم کنه واهمه دارم

قشنگ مثل یه محکوم به دار ، انتظار لحظه ای رو می کشم که قراره صندلی زیر پامو هل بدن و بیفتم ، تصورش سخته اما واقعا میتونم تا حدی حس همچین آدمی رو درک کنم وقتی می دونم ارنست میخواد باهام دعوا کنه!

شاید یکی بگه خب مریضی گزک می دی دستش؟ نمیدونم شاید مریضم ولی میشه آدم اصلا واکنشی در مورد این رفتارها نشون نده؟ یه جا دیگه ادم لبریز میشه. من سه هفته ست حالم خرابه و آقا اصلا متوجه نشده یااصلا به روی خودش نمیاره یا اون حرفهایی که بهم زده رو کاملا فراموش کرده،عصر پنجشنبه هفته پیش با چشم اشکبار زنگ زدم بهش ، قصدم این بود یه سری حرفها رو بزنم ، گوشی رو جواب داد یهو ترسیدم ، همون ترس ازش،نذاشت حرف بزنم ، فهمید یه چیزیمه ، اما گفتم نه چیزیم نیست اونم بعد دو تا سوال که مطمئنی چیزیت نیست ؟ رد شد از حالتم ، حتی دیگه سراغمم نیومد،تا فردا دم ظهرش ، تازه میون حرفهاش گفت دیروز گرفته به نظر میومدی! گفتم مهم نیست ، گفت مهمه و من نوشتم نه ، بعدش هم فوری دوباره خداحافظی کرد و رفت . یعنی سطح دغدغه ش در موردم در همین حده