دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

یادداشت شصت و چهارم

 

 خیلی سخته بخوای بنویسی، دستت به کار نره ، میخواستم بنویسم ولی واقعا اعصابم خورد بود

مادام اینا اینجا بودن ، تربچه با چایی خودشو سوزوند، از سینه تا شکم

ناهار خونه خالم اینا دعوت بودن -طبق معمول همیشه که از شلوغی فراریم نرفتم- گلامپی پفیوز هم بخاطر اینکه مثلا نشون بده واسه ما ارزش قائل نیست ، خونه خالم واسه ناهار رفت-کماکان به دلش مونده که یکی بهش بگه تو چرا نمیای خونه ما، ببینیمش سلام می کنیم ،فقط قدری که بعد دوباره گاله باز نکنه و به جون مادام نق بزنه ، ولی محلش نمی ذاریم-

ساعت از دو گذشته بود دلم شور می زد، زنگ زدم به مادام و گفتم تربچه کجاست ؟ گفت با دختر خاله و بچه های فتنه تو حمومه دارن آب بازی می کنن، گفتم برو بیارش بیرون دلم شور می زنه ، یه بلا سرش نیاد ، شر شوهرت بیفته گردنت، گفت نه گفتم مواظبش باشن، قطع کردم

گویا  بعد بیرون اومدنش از حموم ، گلامپی داشته مثلا با تربچه بازی می کرده ، مادام میره میوه بیاره، شوهر خاله برای گلامپی چای می ریزه ، معلوم نیست مردک کثافت حواسش کجا بوده که بچه دست می کنه تو دسته نیم لیوان و بر میداره ، خاله بزرگه می بینه هی داد می زنه تا شوهر خاله بهش می رسه میریزدش رو خودش- همه این اتفاقا نهایتا تو 10 ثانیه افتاده- گلامپی هم بلانسبتتون عین تاپاله ، بچه سوخت ، گاله رو باز کرده به خواهرم که تقصیرتو بود این چه مدل بچه داریه؟- تربچه 6 ماهه بود خونه خودمون رو مبل داشتم باهاش بازی می کردم ، همین مردک خاک بر سر اومد نشست خیر سرش با بچه بازی میکرد رفتم تو آشپزخونه فکر کنم چای بذارم ، یهو صدای گریه بچه بلند شد، دویدم بیرون دیدم تربچه از رو مبل افتاده ، بیشعور برگشت به مادام گفت تقصیر خواهرت بود ! بهش گفتم تو اینجا چه کاره بودی پس؟ اگر می دونستم اینقدر بی مسئولیتی مگه مرض داشتم بچه رو بذارم و برم؟-

شانس آوردن من نبودم وگرنه جلو همه همین رو میگفتم و چیزهای دیگه و بلوا به پا می کردم ، گرچه اونجا هم همه بهش توپیدن که این چه وضع حرف زنه ، اتفاقه ، میفته ، مگه دلش می خواسته اینجوری بشه؟ اونم هی زر می زده باید مواظب بچه ش باشه ، خالم بهش گفته بچه مال تو نیست یعنی؟ فامیل تو روش نیست؟ جای اینکه همه چیز رو جمع ببندی تو این موارد خودتو می کشی کنار؟ از اون طرف مادام گریه می کرده ، ابوی این مرتیکه رو میکشه تو حیاط بهش می گه جای اینکه زنت رو دلداری بدی سرزنشش می کنی؟ بعدم انگار اومده تو خونه ، تمرگیده رو مبل و خوابیده ، یعنی حتی بلند نشده بره پماد سوختگی واسه بچه بخره ، طوری که شوهر فتنه به شوهر خالم گفته این مردک گرفته خوابیده؟ پووووووف  این دیگه چه جوونوریه

ابوی بچه رو برده بیمارستان- میگن قاطی گریه هاش هی صدا می زده خادی خادی - بهم میگه خادی- عصرش من وقت آرایشگاه داشتم ، ابوی از خونه خاله اومد و منو برد ، برگشتنی همین جلو در خونه بهم گفت این جوری شده ! دود از کلم بلند شد

تمام این روزها یک بار نیومد بچه رو ببره بیمارستان ، مدام ابوی بردش ، یه شب بعدش خاله بزرگم شام دعوت می کنه میرن پارک، مادام به گلامپی زنگ می زنه که نمیای؟ هی بهانه میاره ، بهش میگه خبه دیگه نمیخوای بیای بهانه نیار،  می پرسه تربچه کجاست ، مادام گفته با بچه ها بازی می کنه ، به مادام میگه مراقب تربچه باش و ...، مادام هم برگشته بهش گفته خیلی دلت می سوزه و مسئولیت پذیری و حس پدری داری ، بیا خودت نگهش دار

دوباره یه شب دیگه زنگ زده به مادام گفته خودی و غریب هر کس می فهمه میگه این چه وضع بچه داریه ؟ مادام گفته این خود و غریب کی هستن؟ پیچونده هیچی نگفته ، باز گفته خب بهم بگو کی هستن اینا، تا برم شلوارشونو بکشم سرشون ، فوری گفته کار نداری؟ صبح زنگ بزن بیدارم کن- شکر خدا دیگه زحمتش رو متحمل نمی شیم ، شب ها میره خونه باباش کپه مرگ می ذاره

به مادام گفتم پاشو به خواهرش زنگ بزن و بگو گلامپی اینجوری میگه ، من که نمیدونم کیا بودن ، ولی لابد تو حتما می دونی، برو به این خودی و غریب ها بگو سرشونو از تو ماتحت من و زندگیم بکشن بیرون ، گه زیادی خوردن واسه معده شون خوب نیست. اینجوری دیگه ماستشون رو کیسه می کنن

اهم ماجرا ها این بود ، حوصله ندارم تک به تک رفتارهای زشت این مرتیکه تو این روزا رو بنویسم، واقعا از طاقتم خارجه

الان حالش خیلی بهتره ، زخمش خدا رو شکر جوش خورده ، با مراقبتهایی که انجام دادیم عفونت نکرد- دو روز بعد این اتفاق میخواست ببردشون، نگهشون داشتیم نذاشتیم ، گفتیم بمونه همینجا خودمون ببریم بیمارستان تا زخمش خوب بشه یه وقت عفونت نکنه ، اونم که البته از خداش بود، و عمرا هم عین خیالش نبود چی به روز بچه میاد، به مادام گفته بود خودت تو خونه پانسمانش رو عوض کن! یعنی این آدم اینقدر برای پول خرج کردن برای زن و بچه خسیسه که حد نداره، حتی واسه بیماری بچه ش هم حاضر نیست خدمات درمانی بگیره، بازم تکرار کنم خاک بر سر بی غیرتش کنن، تمام هزینه های این مدت رو ابوی داده ، دلم میخواد یه بار بهش بگم تو که میگفتی زیر دین ما نیستی ، حالا ببین! گرچه به نظرم اصلا وظیفه ما میدونسته که چون بچه تو خونه خاله ما سوخته و ضمنا به هر ترتیب از نظر اون مادام مقصره ، هزینه های این مساله رو هم ما باید بدیم ! فکر کنین این چه موجودیه ، هر فحشی بدم بهش حق مطلب ادا نمیشه، فقط میتونم بگم کاش می مرد و ما و خواهرم راحت می شدیم از وجود نجسش

ولی خب بالاخره  جمعه ظهر رفتن

جواب پاپ اسمیر اومد، رفتم پیش یه ماما که استاد دانشگاه بوده و مطب هم داره ، بهم گفت جواب پاپ اسمیرت خوبه، به فردی نشون دادم گفت یه التهاب مختصر نشون میده ، حالا نمیدونم کدومش درسته 

اون پولیپ رو هم برام در آورد ، فکر کردم کورتاژ میکنه  اما بخاطر محل قرار گرفتنش انگار نیاز نبوده ، البته باید اون سونو لگنی رو برم ، اگر تو خود رحم هم هنوز پولیپ باشه اونوقت کورتاژ لازمه فکر کنم، فکر می کردم خیلی درد داشته باشه و می ترسیدم، واسه همین والده رو با خودم بردم ، اما تقریبا میشه گفت اصلا درد نداشت

پ.ن

اون مزاحم تلفنیه بود چند ماه پیش صحبتش رو کردم ، ول کن ماجرا نیست ، تا گوشی بلک لیسته که راحتم، اما به محضی که به علتی بلک لیست گوشی رو آف می کنم دچار مشکل میشم ، دو روز پیش منتظر تماس کسی بودم که نمی دونستم با چه شماره ای تماس می گیره ، بلک لیست رو غیر فعال کردم ، یه شماره شیراز تماس گرفت جواب دادم ، افتادم تو تله ، خود مزاحمه بود ، تا اون موقع با اون شماره تماس نگرفته بود، بالاخره صدامو هم شنید! چون هیچ وقت حتی وقتی اوکی می کنم تماسش رو حرف نمی زنم . حالا هی زرت و زرت پیام میده حداقل جواب اس ام اس هامو بده ! کاش می تونستم یه کاری بکنم خستم کرده دیگه

نظرات 3 + ارسال نظر
Afsoon سه‌شنبه 17 مرداد 1396 ساعت 18:36

مرد بی مسئولیت رو باید انداخت تو دره
حتما خواهرتم زیادی تحویلش میگیره که انقد باد کرده یه چند وقت تو خونه بی محلیش کنه بدون بی احترامی تا حالش جا بیاد معنی نداره مرد واسه زن و بچش خرج نکنه

چی بگم عزیزم، کم محلی هم روش اثر نداره ، مادام این کار رو هم کرده یه مدت، از طرف دیگه والده و ابوی هی تو گوشش میخونن زن باید بسازه و زندگی کنه و ...
یعنی باید جای من باشی تو این خانواده و دیوونه نشی از گوسفند پروری ای که دارن رو دخترهاشون پیاده میکنن ، اونم فقط بخاطر یه ازدواج ، یه حرف مردم و ... ، فقط دارم نگاه می کنم ، تا زمانی که خود مادام پا سفت نکنه برای جدایی من هیچی بهش نمی گم

منصوره دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت 22:20

سلام عزیزم ....
متاسفم چه اتفاق بدی برای تربچه جان افتاده ....سوختگی اونم با چای داغ
این پست را که خوندم با عرض معذرت یه سوال برام پیش اومد که آیا واقعا گلامپی زن و بچه ش را دوست داره ؟ اگه دوستشون داره چرا مثل دشمن باهاشون رفتار میکنه ....
به مادام بگید هیچوقت تربچه را با گلامپی تنها نزاره ...اصلا اطمینانی به همچین مردی نیست .

من دیگه به این نتیجه رسیدم که گلامپی با عرض معذرت فقط یه سوارخ میخواسته برای دفع شهوت ، و اینکه وارث پس بندازه ، البته قبلا هم گفتم این نابشر و خانواده ش پسر پرستن ، حالا کاش خودش 8 تا خواهر نداشت ، حتی خواهرهاش هم پسر پرستن
گاهی با خودم میگم نکنه همه این مسخره بازیهاش بخاطر اینه که تربچه پسر نشده و لابد طبق عهد شترسواری پسر دار نشدن رو تقصیر زن می دونه ،گرچه اولین بچه مادام پسر بود ، که نارس متولد شد و بعد دو هفته فوت شد

مرمر دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت 13:59

اول اینکه خوش اومدی خانم خانما دلمون خیللی تنگ شده برات, بعدم اینکه چه کینه شتری داره گلامپی!!! آخه کم محلی و بی توجهی بهش وضع رو واسش عادی میکنه و بعد یه مدت اصلا هیچی دیگه مهم نیست براش, کاش یه ریش سفید توی فامیل باهاش حرف میزد که بفهمه دردش چیه. قطعا بهانه هایی که میاره فقط حرفه و درد اصلیش چیز دیگه ایه. به هر حال امیدوارم اوضاع زندگیشون عادی بشه چون تربچه طفلکی بد لطمه میبینه توی این اوضاع.

عزیزم با کسی صحبت می کنن که شعور داشته باشه ، این آدم اولا احترام زیادی دیده الان پشه از کنارش رد بشه میگه بهم بی احترامی شده ، در واقع پر توقع شده ، و در برابر این توقع هم البته چیزی برای ارائه نداره ، باید رفتار متفرعنانه خانواده ش و حرفهاشون رو بشنوی تا ببینی دقیقا از اون ادمها هستن که هیچی نیستن فقط بخاطر پول باباشون هی منم و منم می کنن، منتظرن باباشون بیفته بمیره ارثیه رو بزنن به جیب - بهت قول می دم باباشون بمیره مثل و حوش میفتن به جون هم بابت ارثیه ، همین الانشم همین جوری هستن دیگه باباشون بمیره واویلا میشه -، از لحاظ نزاکت یا رفتار اجتماعی صفر هستن، و البته عروسها رو هم می خوان بکوبن که خودشون بالا برن
اینم پسر اون خانواده ست دیگه ، مادام انگار دشمنشه ، بهش گفته تربچه رو ببریم پیش متخصص یه وقت لک رو تنش نمونه ، گلامپی گفته بچه ست گوشتش نوه - گوشت نو؟!!!!- خودش خوب میشه جاش نمی مونه ، بعد فردا شبش اومده به خواهرم گفته تا ببریمش پیش دکتر فلانی - متخصص پوست اینجا- دارو بده لکش یه وقت نمونه ! معلوم نیست کی به گوشش خونده که حالا حرف اونا رو قبول داره حرف مادام رو نه !
کلا سعی میکنه ببینه مادام چی میگه یا چی دوست داره خلافش رو عمل کنه ، برگشته دوره شتر سواری اعراب و نهج البلاغه و اون جملات فلان و بیسار که بهتره دهنمو ببندم و درباره ش چیزی نگم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.