دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

یادداشت هفتاد و یکم

 

 از گروه دوستیمون سه نفر جدا شدن، من ، ن و ب -هر دو چند ماهه کارشون تموم شده-

ن که یه دختر داره و البته همه چیز رو بخشید و حضانتش رو گرفت، از لحاظ موقعیت کاری وضعیتش فوق العاده عالیه ، اما نکته مشترک بینشون اینه که اصلیت خانواده شون مال همینجاست

ب هم همونیه که یه مدت میرفتم پیشش عکاسی

اما نکته اصلی اینه که هر دو از ترس حرف مردم از اینجا رفتن ، ن که زرنگی کرد ، البته همیشه خیلی سیاس بود، از مدتها قبل می دونستم قصد جدایی داره اما نمی دونستم اینقدر نقشه کشیده. اول شوهره رو وادار کرد انتقالی بگیره ، در حالی که اینجا رئیس یه مرکز دولتی بود، رفت شیراز و شد معاون یه قسمتی از اون سازمان. خودش دو سال بود اینجا با دخترش ، آخر هفته ها شوهره میومد. منتظر بود یه پست درست و حسابی با قانون تبعیت از شوهر گیرش بیاد، الان با یه ارتقاء حسابی تو سازمان بالا دست جایی که اینجا توش کار میکرد داره کار می کنه ، به محضی که انتقالیش جور شد زد به طبل جدایی. واقعا خیلی صبر و زرنگی میخواد نقشه به این طولانی مدتی بکشی و منتظر بشینی تا انجام بشه من که نمی تونستم اینجوری خونسرد بمونم. شیراز از خودش خونه داره و الان به راحتی تو خونه خودش زندگی می کنه

ب البته خانواده ش تو بچگی مهاجرت کردن به شیراز و وقتی تو ماجراهای جدا شدن افتاد رفت خونه مادرش و نیومد اینجا

ن حمایت خانواده رو برای طلاق نداشت مخصوصا پدرش حتی از ابوی من هم بدتره رفتارش، اما موقعیت مالیش کاملا اوکی بود، تو دوره عقد حتی میخواست جدا شه نذاشتنش. موقعیت مالی و استقلالش رو هم داشت اگر میخواست واقعا می شد اما بازم به نظرم بیشتر سیاست به خرج داد به خاطر شغلش، اون موقع وضعیت استخدامش پیمانی بود. اگر جدا می شد ممکنن بود تو اون سازمان حساس مملکتی واسه رسمی شدنش مشکلی پیش بیاد. بنابراین موند ، ازدواج کرد، برای دلخوشی خودش حتی بچه دار شد. بچه رو کاملا به خودش وابسته بار آورد که اگر روزی بخواد جدا شه بچه مادرش رو انتخاب کنه! برید تو بحر عمق نقشه کشی - همه برداشت خودمه از این 30 سال سابقه دوستی ، خودش چیزی نگفته مگر در مورد وابسته کردن بچه  در صورت جدایی ، چون خیلی وقتها حتی از این نقشه ها و کارهاش برای منی که مثلا صمیمی ترین دوستش بودم هم حرف نمی زد- 

ب حمایت خانواده رو داشت اما بخاطر حرف مردم حتی آفتابی هم نشد ، نمیدونم محل عقدشون این جا بوده یا شیراز، چون اگر محل عقدش شیراز باشه می تونست همونجا دادخواست طلاق بده ، در غیر این صورت باید همینجا دادخواست میداد بعد هی میومد و میرفت- ب حتی یک بار هم به من نگفت داره جدا می شه،من از دو تا از دوستهای دیگه شنیدم ، حتی واسه چند تا کار به خودم پیام داد یا باهاش تلفنی صحبت کردم ، اما یک بار هم به خودم نگفت، منم اصلا تا امروز یه بار نگفتم چکار کردی ، جدا شدی و ...

 - می دونین که من با ب به واسطه ن آشنا شدم، ولی ب سالها همکارم هم بود-

ولی شنیدم به بچه ها که بهش زنگ می زنن و می پرسن گفته جدا شدم ولی به کسی نگین!

ن هم که به خودم زنگ زد و گفت دو ماه از جداییش می گذشت! یه همکار تو اداره اینجا داشت که دوست پیاده روی والده ست ، بهم گفت یعنی تو خبر نداری؟ گفتم نه واقعا ، گفته بودی قصدش رو داری اما بهم که نگفتی - من حتی منتقل شدنش به شیراز رو هم از خودش نشنیدم ، اونم دو ماه بعد رفتنش فهمیدم. قبلا خیلی پیگیر بودم و احوالش رو می پرسیدم و تماس میگرفتم ، اما از وقتی دیدم به ب بیشتر نزدیکه و با اون بیشتر وقت میذاره و منی که سابقه از دبستان با هم داریم تقریبا براش کم رنگ شدم خودمو کشیدم کنار و زیاد تماس نمی گرفتم، مدتی که دوره صبحانه خوری جمعه ها و بیرون رفتن شبانه داشتیم اون هم بود البته به دعوت و خواست من تو  گروهمون بود، چون در واقع اون همکارمون که نبود ، دوست من و ب محسوب می شد،  ولی در کل آدم خودشو با رفتار طرف مقابل تنظیم میکنه دیگه .

در هر صورت می خوام بگم دیروز یهو ماجرای این دو تا یادم اومد ، با خودم گفتم چه قدرتی داشتم که بدون موقعیت مالی ای که ن داشت و حمایتی که ب داشت جدا شدم ، تو این خراب شده موندم ، حتی میون خانواده ای که خودشون از مردم بیشتر حرف در میارن. بعد این دو تا انگار هنوز تردید دارن تو درستی کارشون یا یه جورهایی از عواقب کارشون هراس دارن.آدم بدونه کارش درسته سرش رو می گیره بالا - حتی شاکی بودم چرا والده تصمیم گرفته به کسی نگه من جدا شدم ، مگه قتل کرده بودم؟-

-اینطور که فهمیدم ن میون مردم شایع کرده مامانش کلا رفته اونجا باهاش زندگی می کنه که کسی حرف در نیاره براش، ب هم که از اول می دونستن با مادرش زندگی میکنه چون پدرش هم دو سال پیش فوت شد- بعد من هی دست و پا می زنم کاملا از خانواده مستقل باشم و حتی خونه جدا هم بگیرم

پ.ن

مادام پنجشنبه صبح اومد و جمعه شب رفت. فعلا حوصلا ندارم مسخره بازیهای جدید گلامپی رو بنویسم. سعی میکنم کمی از فکر کردن به زندگی خواهرم فرار کنم ، رسما دارم دیوانه میشم از فکر و خیال خواهرم

از دیروز دارم میرم یوگا. چند سال پیش که رفتم کلا اشتهامو از دست دادم ، ببینم این بار چی میشه. توصیه اون خانم ماما بود که برو یوگا ، کیست سینه درمان دارویی نداره ولی مریض داشتم که با یوگا موفق شده کیستهاشو از بین ببره. حالا ببینم نتیجه میده یا نه

مادام گفته بود تو لباسی که برات خریدم رو نپوشیدی؟ گفتم گذاشتم خودت بیای بپوشم. اومد ، یادم رفت بپوشم!- خیلی ناراحت شدم-

نل پیامت رو دیدم ، ممنون

انگار سالهاست پست شاد ندارم، پست طنز ندارم. چقدر تغییر کردم و مچاله شدم این مدت

نظرات 5 + ارسال نظر
مری یکشنبه 26 شهریور 1396 ساعت 03:00 http://meredith.blogsky.com

منصوره جان خدا خیرت بده مورد داریم بخاطر وابستگی خودش به اون رابطه و ادم مضخرفی که دوستش بود 2-3 سال تو دوستی موند و با اینیم که میدونست اشتباهه ازدواج ام کرد
یه مورد دیگه داشتیم میگفت من به فلانی ابراز علاقه کردم حتمن باید باش ازدواج کنم

همه دخترها اغلب تو دوره عقد متوجه میشن به هم نمیخورن ، اما خیلیها دقیقا بخاطر فشار خانواده مجبور میشن تا ته راه رو برن، مخصوصا تو شهرهای کوچک
یه عده هم اصلا ذهنشون دقیقا در همون راستای تفکرات بسته شکل گرفته خودشونم فکر میکنن رابطه ساده باید به ازدواج برسه با وجود مشکلات واضح. چرا؟ چون مثلا پسره یه بار بوسیده ش ، دیگه اگر کار به سکس هم کشیده باشه که دیگه دختر اصلا نمیتونه تصور کنه ازدواجی پشتش نیست ، میدونی که چی میگم

مری یکشنبه 26 شهریور 1396 ساعت 02:58 http://meredith.blogsky.com

اون دوستت که احتمال میداده جدا شه و باز بچه دار شده به نظر من از هر جنایتکاری جنایت کار تر بوده مادر منم تو عقد میخواسته جدا شه و نشده گذاشته ماه اول زندگی ام منو حامله شده حتی طلاق ام نگرفته دو تا 5-6 سال تو 24 سال زندگیش رفته قهر=نتیجه= من الان هیچ حسی که میگن مادر هر کاری کنه مادره و ... بش ندارم
دوما بچگیم رو انگار ناخودآگاه از ذهنم پاک کردم چیزی از قبل مدرسه و کلاس اول و... یادم نمیاد

میدونی اون همیشه دلش بچه میخواست ، اما به مدل غربیها دلش میخواست سینگل مام باشه ، یعنی اگر تو ایران امکانش بود میرفت اسپرم اهدایی میگرفت واسه بچه دار شدن، اون زمان که تن داد بعد عقد به ازدواج و بعد بچه دار شد دقیقا بابت همون عشق بچه بود ، پدر بچه واسش مهم نبود اصلا ، یا حتی بودنش رو نمی خواست-بهتره بگم این مدل شوهر/پدر رو نمیخواست، اگر طرف باب میلش بود شاید که نه قطعا این اتفاقها که نمیفتاد-. در واقع بابت فرهنگ کشور این ترفند رو زد بچه دار شد ، بعد هم رفت پی زندگی ای که اگر این فرهنگ رو نداشتیم شاید یه جور دیگه می شد
میرفت بچه دار میشد با اسپرم اهدایی ، خیلی هم بهتر و راحتتر زندگیشو میکرد چون شرایط مالی نگهداری از بچه رو هم داره

مرمر سه‌شنبه 14 شهریور 1396 ساعت 05:37

منکه توی محل کارم خیلی از خانمها جدا شده هستن و براشون مهم هم نیست ولی جالبه که مشکل فرهنگی از بعضی مردهای مامرد شروع میشه که علیرغم دداشتن همسر و فرزند با هر درجه و سطح تحصیلاتی به این خانها (حالا فرقی نمیکنه کی و چکاره باشه) پیشنهاد رابطه میدن. این فرهنگ و طرز تفکر افراده که بابد عوض بشه تا همه با آسایش بتونن زندگی کنن, جالب بود برام که این دوستهایی که حرفشون رو زده بودی چقققدر حرف مردم براشون مهمه و ترس از حرف مردم به چه کارهایی وادارشون کرده, و آفرین به تو که کارهای عجیب غریب نکردی مثل اینا و راحت تر کنار اومدی با قضیه.

دقیقا موقعیتی دارن که من فکر نمی کردم اصلا حرف مردم براشون مهم باشه ، اما دقیقا برعکس ، همون قدر که برای من مهم نبود ، برای اونها مهم بود . یه وقتا با خودم میگم کدومش درسته ، شاید واقعا برای منم باید مهم می بود!

نل دوشنبه 13 شهریور 1396 ساعت 11:28

اینکه مینویسی حتی شادهم نباشه خوبه.ذهنت خالی میشه.

قربونت

ممنون عزیزم

منصوره دوشنبه 13 شهریور 1396 ساعت 10:07

امیدورام زمانی برسه که هیچ دختری مجبور نباشه یه زندگی بد را به خاطر سخت گیری های خانواده و حرف مردم و ....ادامه بده
اگر نهادهای قانونی حمایت کننده تو کشورمون داشتیم دخترای دسته گلمون مجبور نبودن تلخیهای زندگی را تحمل کنند .

کاش به هیچ دلیلی مجبور به ادامه زندگیهای ناموفق نبودیم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.