و لبهای تو
پنجرهایست که باد
منظرهاش را با خود برده است.
امروز که قاب نگاه تو
مانند سکوت پشت این پنجره تماشاییست
میترسم نام کوچکم را از خاطرت ببری
مانند کوچهای که خیابانش را
خیابانی که شهرش را
و شهری
که پای ترکخوردهی عابرانش را
از یاد برده است.
کوچ
نام کوچکِ پرندهایست
که بالهایش را
و تماشا
نگاهِ منتظرِ منظرهایست
که انتظارش را
از دست داده است.
پ.ن:
هنوز غمگینم