علنا لجبازی می کنه، عین خیالشم نیست که داره چه ضربه ای می زنه
یک هفته به قول خودش درگیر مهمونهاش بوده- بهش گفتم مطمئنا 5 دقیقه موقعیت داشتی و عین خیالت نبود بهم زنگ بزنی -خیلی راحت می گه حالا این چند روز حرف نزدیم اتفاقی افتاد؟ بعد تازه شاکی هم هست در مورد جوابی که به پیامش داده بودم! میگه ادم وحشت می کنه بیاد سراغت!
گفتم واقعیت و حقیقت پشت این رفتارهات کاملا مشخصه، انکار میکنه
چرا فقط برای من مهمه همه چیز محترمانه باشه؟ با این رفتارهاش هی دور و دورتر میشم و اون شاکی که چرا تو این جوری هستی، یعنی یه درصد هم نگاه نمی کنه به کارهای خودش که باعث این واکنش های من میشه ، فقط رفتار منو ملاک میگیره واسه واکنشهای بدتر بعدی خودش
و البته شاهکارش اینه که میگه گریه نکن اشکهات خط قرمز منه ، صد البته که بهش گفتم دروغ نگو!
امروز اتفاقی یه جا این شعر رو دیدم ، نمیدونم با این وضع روحی ای که دارم روی چه اساسی این قدر روم تاثیر گذاشت
تمام ماجرای من سه واژه شد برای تو
سه واژه جدا جدا
من و ... شب و ... هوای تو
گلم قرار بود باهم مشاوره برید . پس چی شد ؟ اگر ارنست قبول نمیکنه کاش خودت میرفتی ....با این حالی که داری خدای نکرده میفتی تو وادی افسردگی
من مایلم برم، اون نمیاد، اصلا مگه مشکل از اونه ؟ مشکل ها همه مال منه و مقصر منم !
همین الان هم افسرده هستم و کمی پرخاشگر، اون روز تو باشگاه با یه خانمه لفظی تند صحبت کردم البته اون خانم حرف بیخود زد ، منم بهش گفتم تو چیزی که بهش مربوط نیست دخالت نکنه، اگر اعصابم سر جا بود مطمئنا مثل خیلی وقتهای دیگه یه پوزخند می زدم به همچین آدمی و سکوت می کردم اما اون روز حرف زدم
در مورد کلاسها که زحمت کشیدی عزیزم خواهرم مگه می تونه تنهایی بره تا اونجا؟ هم پول در اختیار نداره و هم مساله مهم تر ، اجازه! بابت هر قدمی که بر می داره باید اجازه بگیره ، بفهمه از خونه بیرون رفته بدون خبر دادن و اجازه گرفتن مصیبت درست می کنه
خودت دیگه تا ته فرحزاد رو حدس بزن