دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

یادداشت هفتاد و هفتم

 


 چهارشنبه ظهر خواهرم اینا اومدن، دیروز ظهر هم رفتن ولی با چه ماجراهایی

اولا که همین چند هفته پیش بالاخره بعد از دو سال خواهرم رو برده واسه تربچه خرید کنن. یه شلوار و یه بلوز و یه پوتین برای بچه خریده. اون ماجرای خریدهایی که من و والده برای مادام و تربچه انجام می دادیم رو که یادتونه و تربچه هی به رخ باباش می کشید که فلان رو خاله خریده و بهمان رو خاله خریده .

حالا مادام میگه هر جا می خوایم بریم فشار میاره که همون بلوز و شلوار و پوتینی که براش خریده رو بکنن تن و پای بچه -البته برده شون جایی که قیمتها ارزونه خرید کرده ها، یعنی حاضر شده پاشه کلی بنزین بسوزونه، ترافیک و اتلاف وقت رو تحمل کنه ولی بره اون سر دنیا واسه دو قرون قیمت ارزونتر که اینجوری دیگه براش ارزون در نیومده که، شعور که نیست جون در عذابه-

چهارشنبه صبح سر همین ماجرا باز جگر خواهرم رو خون کرده. تربچه کفشی که من براش خریدم رو انتخاب کرده و گفته این رو میخوام بپوشم، مردک پفیوز اومده  گیر داده که نه همون پوتین رو بکن پاش. تربچه هم هی جیغ می زده و نمی ذاشته که اون پوتین رو بکنن پاش

دوباره گیر داده این چه لباسیه کردی تنش، این همه لباس رفتی براش خریدی، اینا رو می کنی تنش؟ - توجه کنین یه بلوز و یه شلوار جین بعد نود بوقی خریده میگه اون همه لباس-حالا چی تن بچه بوده؟ یه پلیور بافت بنفش تنش بوده که والده براش خریده بوده، لباس نازک که نبوده، تازه اولا کاملا نو و اصلا خراب نیست، ثانیا میخواستن بشینن تو ماشین، خیابون که نمی خواستن برن-

یعنی قشنگ من و والده و مخصوصا من عقده تو گلوی این نابشریم، یارو تازگیها چشم دیدن منو نداره. نه که بگم قبلا داشت ها، انگار فقط نشون نمی داده، الان که تربچه از صبح تا شب ورد زبونش اسم من و والده و ابویه دیگه یارو هی ماتحت سوزی داره و خودشو نشون میده

خلاصه خواهر ناراحت می شه، میگه اصلا نمیام ، خودت برو ، هی میگه بیا ، خواهر می گه نمیام ، هر بار میخوای ما رو یه جا ببری از وقتی میخوایم راه بیفتیم اذیت می کنی تا وقتی برگردیم ، این چه وضعیه، نمیام واسه خودم میشینم تو خونه اعصابم راحتتره. برگشته باز خواهر رو تهدید به کتک زدن کرده

این گذشت قرار بود پنجشنبه صبح خبر مرگش ببردشون گناوه، به خواهر سپرده بود ساعت 6 بیدارش کنه، ما که می دونستیم الکیه و بیدار نمی شه ولی خواهر همه وسایلش رو جمع کرده بود گذاشته بود جلو در ، خودش هم آماده ، تربچه رو هم تو خواب هم عوض کرد و هم لباس پوشوند- گفته بود میریم گناوه از اونجا مستقیم بر می گردیم شیراز، خواهر گفته بود اینجوری نمیشه، تربچه خسته میشه این همه ساعت تو ماشین، خودت برو ما نمیایم. گفته بوده حالا شاید برگشتیم اینجا فرداش رفتیم که من فکر میکنم دروغ می گفت اگر رفته بودن قطعا مستقیم می بردشون شیراز- 

خلاصه خواهر از ساعت 6 هی زنگ زد جواب نداد ، دوبار هم که جواب داد باز پیداش نشد که دوباره خواهرم زنگ می زد بهش که چی شد من منتظر نشستم. دست آخر ساعت از هفت و نیم گذشته بود خواهر باز زنگ زده بود بهش گفته بود ماشین خرابه، نمی ریم!

خواهر رفت خوابید اعصابش هم خورد بود. من تو تختم بیدار بودم زنگ زدنها رو می شنیدم. با خودم گفتم با ماشین خراب میخواست بره جاده؟ عجب احمقی. گذشت یهو ساعت 11 پیداش شده که برن شیراز، سریع وسایل بچه رو جمع کردن، من داشتم واسه خواهرم لازانیا درست می کردم، بیچاره تو خونه خودش نمی تونه لازانیا بخوره چون این مردک لازانیا دوست نداره، اگر خواهر هم بخواد واسه خودش درست کنه واسه اون یه  چیز دیگه،  الم شنگه به پا می کنه که چرا خواهرم یه غذای دیگه خورده-یادتونه که گفتم صبح به صبح انگار اومده رستوران، اُرد میده خواهرم ناهار چی بپزه-

وسط درست کردن لازانیا بودم، بیچاره خواهرم رفت و به لازانیا نرسید، دیروز ناهار رو به سختی خوردم، همش جلو چشمم بود. بهش سپرده بودم رسیدی زنگ بزن، ساعت از سه گذشت و زنگ نزد، زنگ زدم ، بهم گفت وسط راه موندن! گفتم واسه چی؟ گفت این احمق که نرفته بوده ماشین رو درست کنه ، نمیدونم صبح اصلا چطوری ماشین روشن شده، نیم ساعتی راه رفته بودیم که ماشین خراب شد. ماشین رو کشید کنار جاده بهش گفتم زنگ بزنم به بابام که بیاد بوکسل کنه برگردوندمون تو شهر، میگفت یه نگاهی بهم کرد انگار بهش فحش دادم- یادتونه زر زده بود خانواده ت به من کمک نکردن؟ حالا ببین رفتارشو، اولا که نگفته و درخواست نکرده اون همه کمک کردیم از اول زندگیشون، حالا اگر می گفت نمی کردیم؟- فاجعه اون بود که خواهر و تربچه رو وسط جاده تنها ول کرده رفته رو به مسیر جلو تعمیر کار بیاره، نه این که حتی برگرده تو شهر تعمیرکار بیاره، یعنی وقتی فهمیدم دود از سرم بلند شد، گفتم این بی غیرت تو و اون بچه رو رها کرده وسط جاده و رفته؟ تو هم هیچی بهش نگفتی؟ گفت بهش گفتم میخوای تنهامون بذاری ؟ گفته مگه شبه؟ خاک تو سر استدلالش کنن، وسط جاده شب و روز نداره که، یعنی هنوزم حس خفگی پیدا می کنم هر ثانیه این ماجرا یادم میاد. وقتی ولشون می کنه میاد اینجا، اگر خواهرم بگه بهم پول بده تربچه رو ببرم پارک برمی گرده میگه ها چیه تا من نیستم نقشه می کشی بری بیرون و از این حرفهایی که شرف و ناموس آدم رو زیر سوال می بره، بعد زن و بچه رو وسط جاده ول می کنه و میره دو ساعت بعد میاد-شاش بچه نابالغ تو اون رگ غیرتت-

ببینین این خط و این نشون ، من تا یه ضربه مهلک به این مردک نزنم ولش نمی کنم که، حالا صبر کنین به وقتش یک ماتحتی از این پاره کنم که هیچ جوره دوخته نشه مردک بی غیرت رو باید به عزا بشونم دیر و زود داره ، سوخت و سوز نداره، به خواهر هم گفتم تحمل کن تا من راه دستم بیاد و بتونیم از روزنه درستی ضربه بزنیم

به خواهر گفتم تو چرا حماقت کردی؟ باید بلافاصله زنگ می زدی ابوی میومد سمتتون چس مثقال هم به این یارو اهمیت نمی دادی. گفت خب می ترسم بعد اذیتم کنه و ... گفتم همین دیگه هی می ترسی اونم از این ترست سو استفاده می کنه، اگر چار دفعه رفتار درست کرده بودی و با چهارتا داد عقب نشینی نکرده بودی این مرتیکه راه دستش نمیومد که نقطه ضعفت چیه

خلاصه که داغون بودم ، بعدش هم که ابوی از بیرون اومد بهش گفتم، فردی هم اومد پایین گذاشت کف دست فردی، چه اتفاقی افتاد به نظرتون؟

تازه عقده گشایی فردی شروع شد که آره دوستم اومده بود خواستگاری ردش کردین حالا بکشه و فلان- یه دوستش اومده بود خواستگاری از لحاظ شنوایی مشکل داشت، از لحاظ پا هم مشکل داشت، پسر خوبی بود ولی خواهر رد کرد ، من می دونم چرا رد کرد، ماجرای اون خواستگاره و بلواهاش رو که تو وبلاگ اول نوشته بودم رو یادتونه که، خب میگفت چطور پای اون یارو مشکل داشت اینا کلید کرده بودن به لنگیدن و کوتاهی پاش ، بعد این یکی چون خودشون موافق هستن هم کم شنوایی و هم مشکل لگن که داره و باعث لنگیدنش میشه کاملا قابل اغماضه؟ نمیخوام-

حالا فردی یادش افتاده هی این مورد رو تکرار کنه، چند مدت پیش هم باز مساله همین رو پیش کشیده بود وقتی حرف خواهر و مشکلاتش شد. خلاصه که باز پسر،  نفوذش رو روی پدرش به کار برد و بهش گفت دخالت نکن، تا نگفته دخالت نکن- چون مادام با من صحبت کرده بود و مستقیم به ابوی نگفته بود- تازه ایرادات ابوی هم باز شروع شد که آره من مخالف بودم و گفته بودم نه ، مگه زورم رسید؟ باز میخواستن فقط بگن ما خوبیم بقیه عنن -ببخشید دیگه عصبانیم ، اما دقیقا این فلسفه ایه که اینا دارن، جای اینکه به مشکل الان بپردازن و حمایت درست کنن و راهکار درست و حسابی پیش بگیرن، هی میشینن میگن ما مخالف بودیم و ما جهان بین بودیم و ما فهمیده بودیم، اینا نفهم بودن به حرف ما گوش ندادن و فلان- حالا این به کنار باز من با خودم می گفتم عه؟ شما که این فلسفه تا نگفته دخالت نکن رو بلدین چطوری واسه من پیاده نکردین و هی سر از خود بدون این که من ازتون بخوام میرفتین پشت پرده با دامادتون وارد شور و حرف می شدین بدون اینکه بدونین ماجرا چیه فقط داد و هوارهای اونو می دیدین و عصبانیت و دعواهای تلفنیمون رو؟ وقتی من یک کلمه حرف نزده بودم که بدونین ماجرا چیه چرا خودتونو انداختین وسط؟ حالا که دختره غیر مستقیم کمک میخواد عاقل شدین، منطقی شدین!

فردی میگفت این انتخاب کرده باید زندگیشو بکنه

ببینین یه نصیحت اگر از این پدر و مادر یا خواهر و برادرهایی هستین که طرز فکرتون در مورد انتخاب همسر خواهر ، برادر یا بچه هاتون اینه همین الان یه زحمت بکشین یه پیت نفت بریزین رو خودتون همه رو راحت کنین، والا آدم با این چیزا مواجه می شه دردش بیشتر میشه تا وقتی یه غریبه آزارش می ده-حالا این فقط یه حرف از روی عصبانیت بود و جدی نگیرین، در کل میگم این برخورد با مشکلات زندگی زناشویی بچه یا خواهر و برادرتون واقعا درست نیست-

در ادامه می گفت این مردک آدم بشو نیست، حتی اگر باهاش صحبت بکنین- اینجای حرفش درست بود ولی بالاخره نمی شه که صرف بیشعوری یه نفر هیچ کس هیچ واکنشی نشون نده!-

فردی که رفت برگشتم به ابوی گفتم ببینم حالا که شما هی می گین خیلی ادمهای فهمیده ای بودین و می دونستین این ادم اینجوریه، آیا می تونستین حدس بزنین بانو بعد ازدواج، این رفتارهای زشت رو باهامون انجام میده؟ پس نمی تونین بشینین و هی فتوا صادر کنین و سرکوفت بزنین، فردی اگر خیلی کار بلده چطور نتونست بانو وادار کنه درست رفتار کنه و به خانواده ش بی احترامی نکنه؟ یا نکنه چون ما همیشه در حال تحمل اوضاع سختیم الانم وظیفه ما میدونه که دیگه بیخیال شده کلا عین خیالش هم نیست که بی احترامی ها تموم که نشده هیچ زیادتر هم شده و زیادتر از این هم میشه؟ همین خود جنابعالی ، من بهت گفتم بانو رفتارش درست نیست یا یه کاری بکنین یا خودم اگر زد به سرم و رفتم وسط دیگه هر چی ابرو احترام هست رو میذارم کنار و دعوا راه می ندازم هرچی هم میخواد بشه بشه، یا من از این خونه میرم که شماها هر چی دلتون میخواد تحمل کنین، یا اگر این خونه منه ، باید به منم احترام گذاشته بشه، لزومی نداره وقتی بی احترامی می بینم حرف نزنم

هیچی دیگه فکر کنم هر از مدتی باید یه لرزشی به این ابوی بدم با ماجرای از خونه رفتنم- البته لوث نمی کنم ماجرا رو ، هر وقت واقعا لازمه تو موضوعات حیاتی مثل این جور موارد حرف خونه جدا گرفتن رو می زنم، و ابوی اگر همون لحظه هم حرف بارم کنه، اما مشخصه شب تا صبح کاملا به موضوع فکر می کنه و می فهمه حرفم منطقیه و مسیرش رو یه کم اصلاح میکنه-

خلاصه که از دیروز دوباره تنگی نفس دارم-بخاطر اون سرما خوردگی یه مقدار سرفه های آلرژیک داشتم ولی از دیشب حالت تنگی نفس اضافه شده از بس اعصابم خورده. مدام با خودم میگم اگر خدای ناکرده وسط جاده یه بلایی سر مادام و تربچه اومده بود چی می شد؟ یقه این مردک رو میگرفتیم فایده ای داشت؟-


+مری کجایی؟

نظرات 8 + ارسال نظر
سحر پنج‌شنبه 23 آذر 1396 ساعت 06:40

من همینجام بهم پیام بده تلگرام هر چی سرچ میکنم نمیاره

باشه شماره تو پیدا کنم یه مدت پیش دیدم اصلا ندارمت

سحر یکشنبه 19 آذر 1396 ساعت 12:08

انقدر حرص نخور بیخیال شو

نمیشه. معلوم هست تو کجایی؟

مرمر یکشنبه 19 آذر 1396 ساعت 01:04

سلام دوستم خوشحالم که نوشتی باز, چقدر ناراحت کننده ست روزهای خواهرت ولی بزرگترین شانسش داشتن یه خواهره که حمایتش میکنه و ازش دفاع میکنه و این کم چیزی نیست و یه برگ برنده درست و حسابیه, امیدوارم گلامپی سرش به سنگ بخوره و تغییر رفتار بده و آدم بشه...

شانس اونه که توانایی نجات دادنش رو داشته باشم نه فقط حرص بخورم. امیدوار نباش، این نابشر از شعور تهیه

فاطمه شنبه 18 آذر 1396 ساعت 19:16

واقعا کاش بزرگتراا بعضی وقتا بکشن کنار بزارن طرف هر کاری میخواد بکن مخصوصا بزرگترهایی که هیچ کمکی نمیکنن بدتر هم میکنن

اوهوم ، زمان من با دخالت خرابش کردن در حالیکه من نخواسته بودم. حالا که لازمه دخالت نمی کنن

منصوره شنبه 18 آذر 1396 ساعت 14:59

اسکارلت جان به نظرم اون تهدیدی که به ابوی کردی را جدی بگیر ..حتما به دنبال این باش که بتونی از اون خونه بیای بیرون و یه جایی را واسه خودت اجاره کنی ...شاید همین کار شما باعث بشه که ابوی و فردی به فکر حل مشکل مادام بیفتن ..... اگر این کارو بکنی مادام را میتونی از گلامپی جدا کنی ...اتفاقا الان که تربچه کوچیکه و حضانتش را تا هفت سالگی به مادر میدن راحتتر میتونه جدا بشه ...خدا را چه دیدی شاید تا پنج سال دیگه قانون حضانت بطور کلی تغییر کرد ...
کاش مادام اون زمانهایی که درخواست مالی از گلامپی داره و اون امتناع میکنه و به مادام اتهام میزنه را ضبط کنه یا وقتی تهدیدش میکنه به کتک زدن ...شاید با این مدارک بشه عدم صلاحیتش را برای حضانت بچه در دادگاه اثبات کرد

فعلا امکانش رو ندارم، شاید مدتی بعد. وگرنه واقعا به این جدا شدن از خونه پدری احتیاج دارم. جوریه که نمیشه ضبط کنه، اگر من بودم یه راهی پیدا می کردم، اما اون تو این موارد خیلی خلاقیت و بدونم کاری نداره

سارا شنبه 18 آذر 1396 ساعت 11:40

بنظرم اگه داماد حس میکرد که پدر خانمش و برادرخانمش پشت و پناه خانم هستن و باهاش به شدت برخورد میکنن آنقدر جری نمیشد

میدونه ما پشت خواهرم هستیم اما واقعا یه برخورد خشن و جدی لازمه که کسی انجام نمیده

فاطمه جمعه 17 آذر 1396 ساعت 23:14

حیف جونی خواهر هست به خدا تا یه بچه داره قضیه رو حل کنید مگه آدم چند بار زندگی میکنه که بخواد فقط عذاب بکشه به خدا اشتباه تحمل کردن چون این آدم ها فقط پرور تر میشن

ما هم می دونیم حیف جوونی خواهرم ، اما این وسط بابا و برادرم هستن که هی فشار میارن این زندگی باید ادامه پیدا کنه، اما مهم تر از اونا ماجرای تربچه ست . منم مثل خواهرم ترس از دست دادن اون رو دارم وگرنه بابا و داداشم پشیزی مهم نیستن تو این موضوع و کارهای جدایی خواهرم رو سامان می دادم. در مورد تربچه به نتیجه دلخواه برسم خواهرم رو اماده می کنم برای این کار
تا 7 سالگی که حضانت بچه با مادره ، مساله بعد از 7 سالگیه، امیدوارم یه راهی پیدا بشه بتونم خواهرمو نجات بدم

تیام جمعه 17 آذر 1396 ساعت 20:23

متاسقانه این افراد شبیه به داماد شمادرست بشو نیستن ...ما تو فامیل مورد زیاد داشتیم اگه کسی صبوری وخانمی کرد میگن .پس حق با ماهه که هیچی نمیگی وصداش در نمیاد ..فکر نمیکنه طرف نجابت به خرج میدهخدا کمک خواهرتون کنه بتونه بچه رواز اب وگل در بیاره

من برعکس دعا میکنم کاش برادر و پدرم به راه راست هدایت بشن یه برخورد درست بکنن این دختر رو نجات بدن یا این مردک بی غیرت بفهمه کت تن کیه، یا ببُرن بند این زندگی اعصاب خورد کن رو

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.