دلم برای تو تنگ است
بی تاب تو که می شوم
رنگ از رخ واژه هایم می پرد
بیا کنار همین گوشه تنهایی ام بنشین
روی همین پرچین پاییزی
تا سلام زمستان را با سرخی دل عاشقمان جواب دهیم
برای تو چای می آورم
وچند واژه از بهار
و چند کلمه از نارنج و جشن شکوفه های باغ را
و یک قصیده بلند ترانه آفتاب برایت می خوانم
ما کنار هم هرگز سردی این فصل را احساس نخواهیم کرد
حالم خیلی میزون نیست، سرماخوردگیم تازه داشت خوب میشد، دیروز دوباره گرفتارش شدم
روحم ناآرومه. چیزی چنگ میزنه به دیوار مغزم. نمیدونم چمه
چقدر برام عجیب شده ابراز علاقه پشت تلفن، میگه و نمیتونم واکنش دلخواهشو نشون بدم. میترسم متهمم کنه به ربات بودن،وانمود میکنم امکان جواب دادن ندارم-دروغ نبود ولی دلیل اصلیش همون بود که واقعا زبونم قفل بود که بتونم جواب بدم- واقعیتش دیگه توان رد و بدل کردن احساس از پشت گوشی رو ندارم. برای من همه چیز باید حضوری باشه. ایا مشخصه بالا رفتن سنمه؟ یا خسته شدنم از این وضعیت؟
-تبریک میگم باور کردم رباتم-
عاشق شده ای ای دل، سودات مبارک باد
از جا و مکان رَستی، آنجات مبارک باد...
یاعلی مددی.
عه! چیش مبارکه؟
عاااااااالی