امروز داشت به هم اتاقیش تعارف میکرد. هرچی میگفت بیا فلان چیز بخور اون میگفت نه مرسی
بار اخر گفت هوووی دختروو، بیو پرتقال بخور
+نه مرسی
++ خو بیو گی بخَر، تو که هیچی نمی خَری
من اینور داشتم آماده میشدم بخوابم که فردا صبح زود بیدار شم کارامو بکنم و برم فرودگاه. پتو رو گاز گرفتم و خواب کلا از سرم پرید. از بس خفه خندیدم به سرفه افتادم
شما اهل نورآباد ممسنی هستین؟
نه. ولی گویش لری و مشابهاتش رو متوجه میشم