من رسیدم تهران. بذارین لیست بدبیاریهام تا الان رو براتون بگم
صبح که رسیدم فرودگاه متوجه شدم اون گردنبند تعویذ که والده برام گرفته بود تاکید داشت همیشه همراهم باشه رو دیروز که رفتم حمام و دراوردم دیگه نبستم به گردنم. با خودم گفتم ای بابا به اصرار والده انداختی گردنت اما الان واقعا بهش معتقد و متکی شدی؟ چیزی نمیشه همه چیز رو به راهه. بیا این چند روز رو برو سفر و ببین که بدون اون تعویذ هم همه چیز خوب پیش میره و مشکل پیدا نمیکنی
خب کارت پرواز رو گرفتم ولی چمدونم رو که کوچک بود ندادم به بار چون میترسیدم باز بزنن دسته هندلش یا یه جای دیگهش رو خراب کنن تو قسمت بار- چند سال پیش یه بار چمدونم رو دقیقا همینجور وقت دریافت ناقص و شکسته تحویلم داده بودن- خلاصه رفتم بازرسی خروجی. از درگاه که رد شدم بوق زد. گفت برو دمپایی بپوش و کفشت رو بذار بره زیر دستگاه. خب انجام دادم. چمدون و کیف رفت زیر دستگاه. به ست مانیکور که تو چمدون بود و داروی گیاهی معده که تو یه شیشه بود، گیر دادن. مجبورم کرد از داروی معده بخورم. داروه تلخه و بی آب از گلو پایین نمیره-درباره پکمه قبلا نوشته بودم فکر کنم- خلاصه زورکی جلوش ازش خوردم. ست مانیکور رو دید و گفت چاقو توشه نمیشه بره بالا. برگرد چمدون رو بده بار. برگشتم و دادم اتیکت بار بزنن. تبلت رو ازتو چمدون درآوردم و خواستم بذارمش رو ریل که بره قسمت بار، ناخنم از وسط انگشت قشنگ جر خورد و خون اومد- یک سال و خورده ای پیش رفتم کاشت ناخن انجام دادم و تا سه هفته پیش داشتمش اما رفتم ریموو کردم. گفتم بخاطر مسائل شغلی و جای فعلی بهتره آتو دست کسی نباشه. بعد از ریموو کردن، ناخنهام هی ترک خوردن و شکستن. دوتاش هم از کنار وسط ناخن ترک خورده بود که این یکی امروز جر خورد-
با دست خونین برگشتم بازرسی خروجی. دوباره همون مراحل. کیف دستیم یه بار از دستگاه رد شده بود. دوباره گذاشتم. این بار به کلیدهای توش گیر دادن. در آوردم و کیف دوباره رفت زیر دستگاه. بالاخره از بازرسی خارج شدم. سوار هواپیما شدم. هیچ فکرمنفی هم نداشتم.بار که رسید دیدم بعله دسته هندل چمدونم کنده شده جوری که فقط باید بلندش میکردم تا بتونم جابجاش کنم.رفتم قسمت جامه دان و گزارش دادم. گزارش خسارت نوشتن و گفتن تا بیست روز دیگه باهاتون تماس میگیرن و ... به مشقتی با چمدون از ترمینال ۶ مهر آباد اومدم بیرون-چادر سرم بود-
اسنپ گرفتم و رفتم محلی که نامه اسکان داشتم.بازم میگفتم خب تا الان هرچی پیش اومده اتفاقی بوده و ربطی به همراه نداشتن اون گردنبند نداره.انگشتمم کماکان زق زق میکرد.
وارد شدم،جلو در نامه اسکان رو دادم با کارت ملی. هرچی زنگ میزدن به مهمانسرا اشغال بود. راننده اسنپ گفت توقف در مسیر بزن. اونقدر مهمانسرا جواب نداد که نگهبانی خودش کوتاه اومد و گفت برو تو-نکبت فقط میخواست هزینه اضافه پام بندازی؟ -رفتم و به مصیبت مهمانسرا رو تو مجتمع خوابگاهی پیدا کردم. نامه اسکان رو دادم گفت شبی چهل تومن. گفتم من ماموریتی اومدم اینم برگ ماموریتم. گفت این فکس نشده به سازمان مرکزی. گفتم خانم شیراز به من گفت اوردن همین کافیه. گفتن خیر نمیشه. نهایتش اینه که شما پرداخت میکنی و ما رسید میدیم میری محل کارت بهت پرداخت می کنن. میخواستم سرمو بکوبم به دیوار چون من روزی که نامه اسکان گرفتم به اون مردک،اقای شین رییس امور اداری و پشتیبانی گفتم این نامه نباید فکس بشه به تهران؟ گفت نه. پس معلوم شد حرف خودم درست بوده و باید میشده.
نهایتا کلید یه اتاق رو بهم داد و ر فتم.اتاق شماره چنده؟ ١٣. دیگه واسم سینه بزنین
اتاقه توش فوق العاده گرم بود. کانال کولر داشت اما کلید نداشت که روشن بشه.
هنوزم داشتم میگفتم دختر چیزی نشده. نگران نباش همه اینا درست میشه. فردا صبح میری سازمان بن رو تحویل بگیری ماجرای اسکان رو هم همونجا حل میکنی.
ناخن جر خورده رو با قیچی اون ست مانیکور نکبتی به مصیبت چیدم که دیگه جایی گیر نکنه. کماکان درد داره و میسوزه و زق زق میکنه. به قصد نمایشگاه اومدم بیرون در حالیکه یواش یواش داشتم میترسیدم که دیگه چه اتفاق بدی قراره بیفته؟ از نگهبانی رد شدم و رفتم خود پرداز که پول بگیرم. ١٢٠تومن گرفتم دو تا پنجاهی باهاش داد ولی من پول خورد میخواستم زدم یه ٨٠ دیگه بگیرم یهو پیغام داد ارتباط دستگاه با مرکز قطع است.دستگاه هنگ موند. دلم ریخت پایین که ای وای این کارت اصلیم بود که بیشترین میزان پول توشه و اگر دستگاه ضبطش کنه چی؟دیدم کارت رو داد بیرون. قشنگ تو دلم امید جرقه زد که ببین این یه علامت خوب و خوش شانسی بود. دوباره کارت رو زدم و درخواست پول کردم، پیغام داد درخواست، بیش از حد نصاب است. خوش شانسی چی شد پس؟هه پول رو کم کرده بود اما بهم نداده بود
خلاصه بگم بهتون دقیقا مثل سگ ترسیدم بخاطر فردا و دریافت بن ها و اون همه پولی که قراره تو کیفم به شکل کارت حمل کنم. می ترسم. خیلی میترسم فردا اتفاقی بیفته
رفتم نمایشگاه. هوا ابری و خنک. رفتم ناشران دانشگاهی با شرکت پخش دانشگاهی کیان صحبت کردم که همه کتب رو اونا تهیه کنن و نخوام دوندگی الکی کنم. فردا بن ها رو ببرم و باقی کارها رو انجام بدم.
از در اقامتگاه که بیرون اومدم چشمام اشکبارون بود. ولی هی به خودم میگفتم چیزی نیست دختر. چیزی نیست. ارنست هم پیام داده بود که رسیدی عزیزم؟اوضاع مرتبه؟اشکم بیشتر شد اما یک کلمه بهش پیام ندادم چون نمیخوام استرسهامو بهش بروز بدم.چرا؟
چون یه روزی تو یه پیام بهم سرکوفت زد که
تا الان فقط ادعای هوش و شجاعت داشتی و تو مشکلات جز استرس و گریه ازت چیزی ندیدم
روزی که این پیام رو بهم داد به خودم گفتم تو از سگ کمتری اگر یه بار دیگه درباره مشکلاتت با این ادم حرف بزنی و درد و دل کنی. از اون موقع هم هر استرسی داشتم و هربار حس کردم باید با یکی حرف بزنم اون پیام رو رفتم یه دور خوندم که یه وقت باز سادگی نکنم و به اون بگم. ماجراش رو بعد میگم چی شد که این پیام رو داد
پ. ن
امروز هم باز بخاطر اینکه چرا پیام ندادم و زنگ زدم باهام درگیر شد- جواب که نداد به تماسم-
گیراینه که بااااایدپیام میدادیی چرازنگ زدی؟!
بدبیاری همیشه به یه اضطراب و ترس قدیمی که تو ناخودآگاهمونه برمیگرده و مطمئن باش که این نشونه ی خوبیه و اصلا نگران نباش و از لحظاتت لذت ببر عزیزم
بدبیاری خاصیت زندگی منه مرمر. تموم شدنی نیست
موفق باشی عزیزم. یکم آروم باش فکر منفی نکن دختر خوب انرژی مثبت بده مثبت بیاد برات. همین که رفتی خودش شجاعت میخواست آفرین بهت. راستی چقدر میخواستم بگم از ارنست بگو روم نمیشد خوب شد یه اشاره ای کردی. بعد بیا مفصل بگو چی کارا کردی منتظریم.
ممنون ازت عزیزم. فعلا که دوباره افتادم تو یه چالش جدید
خدا قوت عزیزم. توانمندیهات ستودنی است. بی نظیری گلم :
بهت افتخار میکنم.
ممنون مهربون
صبح که میزنی بیرون یه آیت الکرسی بخون، ان شاء الله که همه کارهات با موفقیت انجام میشه
اهلش نیستم اخه!
همین که شجاع بودی و رفتی تو دل ماجرا خودش خیلی خوبه. اینا برات تجربه میشه و پخته تر میشی. انشاالله ختم به خیر شه موفق برگردی
خیلی نگران فردا و پس فردا هستم