دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

یادداشت صد و چهاردهم

   

 حتی نیومدم وبلاگ رو باز کنم. نوشتن برام ازار دهنده شده. هر روز استرس. هر روز فشار. هر روز ناامیدتر از روز پیش. گاهی اصلا انگار هیچی نیست و من الکی دارم برای خودم مشکل تراشی و مشغله ذهنی درست می کنم. ولی میدونم هزار چیز هست. از اینده می ترسم. وضع مملکت. اوضاع درامد. دختری که طبقه بالا هر روز بخاطر شیطنت بچگی یا بهتر بگم بخاطر حسادت از توجه مادر به برادر کوچکش و انجام هر کاری که حواس مادر رو از اون پرت کنه، در معرض خشونت خانگی از طرف مادرشه و من این پایین خودمو میبینم تو بچگی که چطور بابت خشونتهای مادرم خورد و خاکشیر میشدم. برای فردای خاله ریزه نگرانم خیلی نگران. به فردی هم گفتم تصمیم زندگی خودتون بود ولی بچگی کردین و زود بود برای بچه دوم. خاله ریزه الان داره می بینه که بانو مدام به خان بابا توجه میکنه و بغلشه. بعد خودشو مقایسه می کنه که مادرش مدام بهش گفته آویزون من نباش و بغلش نمی کرده و نمیذاشته بقیه هم بغلش کنن. شاید هیچوقت بهتون نگه اما مطمئن باش تو ذهن بچه الان قطعا این رد شده که مامان و بابام منو دوست ندارن -ابوی هم نشسته بود و من نگفتم دقیقا عین بچگیهای خودم،من سالها با این فکر بزرگ شدم که چرا هیچوقت بچه محبوب مادر و پدرم نبودم. برادرم اولین بچه و اولین نوه، و پسر بود و والده با شعار رستمه و یک دست اسلحه وقتی از برادرم حرف میزد چشمهاش می درخشید، می فهمیدم مادرم پسر پرسته، تا اینجاش مساله ای نبود داشتم کنار میومدم تا اینکه تو سن ۵ سالگی خواهرم دنیا اومد و من درگیر سندروم بچه دوم بودن شدم. تو اصول روانشناسی بچه اول و بچه اخر توجه خاصی از والدین میگیرن و این بچه وسطه که بیشترین آسیب رو از دیدن این توجهات می بینه مخصوصا تو خانواده های سه فرزندی. و من با خودم می گفتم خب مامان که پسر پرست بود، پس چرا الان همون اندازه توجه نصیب خواهر کوچک من میشه؟ ولی من رو همیشه دعوا می کنن؟ من چمه که هیچکس دوستم نداره؟ تو شیطنتهای دو نفره که با برادرم دخیل بودیم اونی که کتک میخورد من بودم. کارهایی که من نمیتونستم انجامش بدم رو خواهرم انجام می داد کسی چیزی بهش نمیگفت. برای من نمره زیر بیست مساوی بود با کتک، محرومیت و تحقیر که حاصل زحمات مادر و پدرم رو هدر دادم، اما معدل برادر و خواهرم به بیست نمی رسید و کسی کتکشون نمی زد.بزرگتر که شدیم هیچکس اززیبابی من نگفت، همیشه فکر می کردم به غایت زشتم، ولی از زبان مادرم تعریف از زیبایی خواهرم می شنیدم و سالها بعد تو خوابگاه دانشجویی از زبون همکلاسی ها و همخوابگاهی ها می شنیدم که جزو زیبا روها به حساب میام و حتی باورم نمی شد. بارها با کنجکاوی خودمو تو آینه نگاه می کردم تا این زیباییمو درک کنم. مدتها طول کشید تا پذیرفتم زیبا هستم اما هنوزم اگر قرار بر تعیین ملاک زیبایی باشه در جواب، خودمو تو معیارها زیبایی قبول ندارم و از یک تا ده به خودم نهایتا امتیاز دو میدم. من با دنیایی از حسرت و تناقض برزگ شدم و الان دارم می بینم که خاله ریزه داره به همون مسیر کشیده میشه و به شدت ناراحتم

هر روز امکان نداره برای چند دقیقه گریه نکنم. به پوچی کامل رسیدم و برای هیچ چیز زندگی میکنم. بی دلخوشی. بی برنامه...

انگار نیست شدم و مدتهاست حتی از خونه بیرون نرفتم. مثل یه مجسمه موهامو بی رنگ کردم اما تغییر رو حس نکردم یعنی دیدم، اما انگار حسی بهش نداشتم. گاهی کاملا مسخ شده آرایش می کنم چون موهای بیرنگ و صورت بی ارایش باعث میشه ابوی  بیشتر بگه چرا این ریختی سر خودت آوردی. رنگ کردن چیه؟ رنگ طبیعی موی ادم خوبه و هربار دلم می خواد داد بزنم و بگم چرا این افاضات رو برای عروست نمی کنی که هر دو هفته یه بار رنگ جدید میذاره سرش؟

به زور دارم خونه رو تحمل می کنم. دلم میخواد صبح تا شب لم بدم جلو تلویزیون فقط راز بقا ببینم. زندگی حیوانات برام جالبتر از شنیدن خبرهای هر روزه از بدبختتر شدن مردمه. یعنی در واقع میدونم داریم به کدوم سمت میریم و از وحشتمه که نمی خوام هیچ چیز بشنوم. ترس از اینکه یه روز شیر اب رو باز کنم و اب نیاد روانمو به شدت به بازی گرفته و مدام تو مصرف اب صرفه جویی می کنم بعد والده به شدت کمر به دیوانه کردن من بسته با هدردادن آب و مدام حیاط شستن. چند بار واقعا سرش داد زدم. من دردم میاد - شاید بگین خب حالا مادرت رو دعوا کردی باقی مردم چی که گالن، گالن آب هدر میدن؟ باید بگم دقیقا همون ادمهایی که دستم بهشون نمیرسه و آب رو هدر میدن و لوله های ترکیده بخاطر زیرساخت پوسیده و به فنا رفته لوله کشی شهری و اهمیت ندادن اداره آبفا به این مسایل بیشتر آزارم میده اما چرا از تو خونه خودمون شروع نکنیم؟ هر کس این مسئولیت رو گردن بگیره و از خودش و خانواده خودش شروع کنه کلی کمک میشه، کلی جلو میفتیم.

فقط بگم من خسته م و داغون. ملغمه ای هستم از حرفهای بی ربط و با ربط که میدونم هیچکس نمیتونه متوجه بشه مرضم چیه که حالم اینه. به هر کس بگم میگه چته؟ خانواده خوب نداری؟ که داری. چهار ستون بدنت سالم نیست؟ که هست.شاغل نیستی که هستی و... 

همه فقط ظواهر رو میبینن

ببخشید که بازم فقط کامنتها رو تایید می کنم

**نل ایمیلمو برات گذاشتم

نظرات 4 + ارسال نظر
افسون دوشنبه 12 شهریور 1397 ساعت 12:47

کجایی تو دختر بیا بنویس

دست و دلم نمیره به نوشتن. نهایتا بتونم کلی بنویسم. دیگه مثل سابق توان شرح جزییات رو ندارم

سارا جمعه 26 مرداد 1397 ساعت 16:05

الحمدلله که اومدی، خوشحال شدم

لیلا دوشنبه 22 مرداد 1397 ساعت 14:07

سلام
چ خوب کردی ک.نوشتی
خیلی اومدم سر زدم و نبودی
بیا بنویس حتی اگه شده ففط زر ناله و غر زدن باشه باید تخلیه بشی

تلاشمو میکنم اما به شدت من حرف شدم

نل دوشنبه 22 مرداد 1397 ساعت 10:52

دختر نازنین ما براچی اینقدر اشفته ای؟
معلومه که همه حسابی تحت فشاریم و حق داریم از همه چی بنالیم و غر بزنیم و غصه بخوریم..
ولی چه فایده ای داره؟
چرا تو حرص دختر داداشتو بخوری؟
یکبار بهشون گفتی..دوبار گفتی..سه بار گفتی...بیخیالش شو...
دقیقا به تو چه؟جز اینکه فشار روانی بیشتر بهت بیاد کاری میشه؟جز اینکه بیشتر تو رو شاید دیگران تحت فشار بزارن چیزی میشه؟
عزیز دلم..دختر خوب و پرانرژی..ناز جونی..خانم فوق العاده خوب و مهربون و با مسولیت...بفکر سلامتی خودت باش.روحیه اتو حفظ کن.ورزشتو برو.به خودت بها بده.بشین دنیادنیا رازبقا ببین تا حالت خوب بشه.
تو عشق زندگی هستی.قدر خودتو بدون عزیزم

متاسفانه فقط دارم انرژیمو هدر میدم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.