دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

یادداشت صد و سی و ششم

   


 ‏‏مرا بخوان... مرا بشنو... مرا ببین... درد ها با دست های بریده‌ و زبان ناتوانم قصد یاری ندارند... چنگ می کشند به دیوارهایی که تو را.... مرا... جدا کرده اند...دلتنگی هایم، دریا دریا از چشمانی که خشک شده اند... می بارند...قطره قطره دلتنگی می چکد روی زمین و زمین، رنگ خونِ مانده گرفته، رنگ بغض، ... سیاه... 

‏معشوق من...مرا به عشق تو می شناسند... مرا به دلتنگی و به زجه های وقت و بی وقت نبودنهایت... معشوق من... مرا به گیجی مستانه‌ی می های نخورده‌ی تلخ...مرا به شهری می شناسند که ویرانه ای از آن مانده... معشوق من... مرا به تو می شناسند...

معشوق من... تو اگر مرا ندیده ای، نخوانده ای، نشناخته ای، ... مرا آینه ها می‌شناسند و من آنگاه که در آینه نگریستم... غریبه ای دیدم... پیر و فرتوت و غمگین... زنی که چشمانش رنگ مرگ داشت و لب هایش طعم خاکستر...

اینجا از من تویی مانده که نیستی...دلتنگی، روحم را می دَرَد... جانم بوی دَلَمه‌ای از خون خشکیده گرفته...بوی خیال ترشی، که بیهوده افتاده... به بیهودگی افتاده... 

خیالت هم مرا به سخره گرفت و دور شد...انقدر دور که گویی در شهر چو افتاده وبا را در خویش گسترانیده ام...و من فقط بیمار خنده هایی بودم که وسط هیاهوی شهر گم شده بودند... وسط شلوغی های دردناک وهم انگیز ساختمان های بلند.

 

پ. ن

حدسش نباید کار سختی باشه که درگیر شدیم-اون درگیر شد- روح من حتی خبر نداشت از چیزهایی که گفت. خبر نداشتم از زشتیها و پلیدیهایی که باز هم تو ذهنش درباره من پرورونده. حتی حال ندارم مشروح حرفهایی که بهم زد رو بنویسم-اتفاق مال شنبه است

ولی واقعا دیگه نتونستم هضم کنم. با ارامش باهاش برخورد کردم. هرچه گفت مودبانه براش جواب نوشتم و طبق شناختی که دیگه تا الان ازش دارین بس نکرد و ترک تازی کرد.بریدم

جوری شد که سه شنبه شب زنگ زد و سرد برخورد کردم. گفت خب حرف بزن. گفتم چی باید بگم؟ گفت فحش بده، بد و بیراه بگو. توی دلم گفتم این که کار توه. ادامه داد: زیاده روی کرده و زنگ زده عذرخواهی کنه. گفت حتی بهم حق میده اگر نتونم بپذیرم. گله کردم.باورم نشده بود عذرخواهیشو. تماس نیمه کاره موند چون دخترش رو باید برمیگردوند- ده دقیقه بعد پیام داد که

+بدترین کار دنیا اینه که وقتی کسی از کسی عذرخواهی کنه خودش رو بگیره... و باج خواهی کنه. به هر حال من کاری که فکر میکردم درسته رو انجام دادم. بقیه‌ش دیگه مهم نیست برام

++وقت مکالمه میگی من عذرخواهی کردم ولی بهت حق میدم نپذیری یا انتظار ندارم الان بگی و بخندی. مکالمه تموم میشه پیام میدی ازم باج خواستی و خودتو گرفتی. کلا همیشه یه چیزی هست بهانه کنی. اینم لابد از طماعی منه

-حدستون درسته یکی از نسبتهای جدیدی که این بار تو حرفهاش مفتخر به دریافتش شدم، طماع بودنه. اینکه چشم به پول و مالش دارم و اونو بخاطر پولش میخوام و رسما قصدم تیغ زدنشه.اونوقت شما اینجا می گفتین بهش بگو برات خونه بگیره من می گفتم انصاف نیست. این بار دقیقا بهش گفتم برام خونه بگیر.همون روز هیچی نگفت گذاشت یک هفته بعد یهو یه حرفهایی زد که سرم سوت کشید مثلا اینکه "تازگی هم میگی برات خونه بگیرم. میدونستی خیلی طماعی؟" من خورد شدم. آب شدم و رفتم تو زمین-

خلاصه بعدش جواب نوشت می تونی نپذیری عذرخواهی رو این منطقیه. اما مثل یک خانم این کارو بکن نه طلبکارانه. شروع کردی محاکمه کردن. بهت گفتم بابت یک چیزهایی به خودم حق میدادم. اما در بیانش افراط شده بود. با شهامت و بدون اینکه کسی تحت فشارم بذاره عذرخواهی کردم. سوءاستفاده از این رفتار قشنگ نبود... - حالا من فقط گلایه از حرفهاش داشتما محاکمه نبود-

++ اگر فکر کردی باید عذرخواهی کنی دیگه این رفتارها رو نداره. اتفاقا بخاطر عذرخواهیت داری باج میگیری. 

+ببخش. غلط کردم که عذرخواهی کردم.. شما نشنیده بگیر


و تمام. از روز سه شنبه به بعد هم دیگه هیچ خبری ازش نیست. شما بودین عذرخواهی رو باور میکردین؟ دیشب متوجه شدم کل مکالمات تلگرام رو پاک کرده. تمام اون حرفهای زشتی که بهم زده بود تو تلگرام بود-مقادیریش هم اول مستقیم به خطم ارسال شده بودن چون فکر می کرد سر کارم و به نت دسترسی ندارم؛ بفرسته رو خط، که خیالش راحت بشه در لحظه آتشم زده. اونها هنوز موجوده، چون امکان حذفشون رو نداره.البته حدسش رو میزدم اگر پای گله من بیاد وسط ممکنه خیلی راحت، منکر حرفهاش بشه اومدم از یه مقداریشون اسکرین گرفتم که نگه دارم واسه وقتی لازم میشه. اما فکر نمی کردم کلا بزنه حذف کنه. در هر صورت خیلی از حرفهای اصل کاریش اسکرین شده تو گوشیم هست-

خلاصه کلا از لیست تلگرامم رفته چون دلیت چت زده

نمیدونم قصدش چیه-کسی می تونه منظورش رو بفهمه؟ گرچه هر حدسی ممکنه عبث باشه. هیچ حرفی نزده اما از اون جمله که نوشته بود "من عذرخواهی کردم بقیه‌ش دیگه مهم نیست برام"، من فکرم اینه که همه چیز تموم شده‌ست-

دارم مقاومت میکنم. دارم جلو دل صاحب مرده رو می گیرم که کوتاه نیاد. له و لورده و داغونم. دارم سعیمو می کنم با وجود همه‌ی علاقه ای که بهش داشتم فراموشش کنم. باز دارم دست به خودکشی احساسی می زنم. ترور شخصیت بدی شدم. از تمام بارهای قبل بدتر و دیگه تحملم تموم شده. تلاش من تو قربون صدقه رفتنهای زیاد که تو چند پست قبل گفتم دارم انجام میدم که مثلا رابطه رو خوب کنه و بهانه ای برای عدم توجه از طرف من دستش نده هم عملا بیهوده بود. ریشه ماجرا مغز و فکر سیاه و پلید اونه و هیچی هم نمی تونه رابطه رو درست کنه

شبها به مصیبت می خوابم. در واقع، خوابم نمی بره. دم صبح بیهوش می شم و هنوز نخوابیده، با زنگ ساعت گوشی از خواب می پرم. اولش هیچی رو به یاد نمیارم. ذهنم انگار نمی دونه این اتفاق افتاده و اون دیگه نیست. یهو همه چیز یادم میاد و قلبم فشرده می شه. مثل یه مرده متحرک کارهامو می کنم و میرم سرکار. عصر برمی گردم پانسیون و... هر روز فقط همین. کی یادم میره؟  کی عادت می کنم؟ تاب ندارم  میدونم قراره دهنم صاف شه. کاش بتونم دوام بیارم

نظرات 2 + ارسال نظر
منصوره یکشنبه 6 مرداد 1398 ساعت 12:42

تلاش من تو قربون صدقه رفتنهای زیاد که تو چند پست قبل گفتم دارم انجام میدم که مثلا رابطه رو خوب کنه

به هیچ جا نرسید.هیچ وقت هیچی براش کافی نبود. هیچی رضایتش رو جلب نمی‌کرد. نمیدونم باید دیگه به چه سازی می رقصیدم که نرقصیدم. بریدم دیگه

نل شنبه 5 مرداد 1398 ساعت 14:33

چی بگم؟
هر چی بگم که قبول نمیکنی.بر اشتباه خودت پافشاری میکنی.
میخوای ناراحت بشی.بشو!
دوست میگه:میگمت.دشمن میگه:خواهمت گفت.

چندین پست قبلت تصمیم گرفتم دیگه نگم این اقا فرد درستی نیست.چون بارها گفته بودم.و اگر‌میخاستی تا الان قبول کرده بودی یا حداقل تغییر رویه داده بودی.

الان هم نمیخوام مواخذه ات کنم یا قضاوت.
همه ما در ی برهه هایی از زندگی تصمیمات اشتباهی میگیریم.و هررجاااا جلوی این اشتباه بگیریم منفعت کردیم.
حتی اگر یک روز از زندگیمون مونده باشه.

این پاسخها رو به من نده.به خودت بده.
هنوز متوجه نشدی صرفا استفاده‌جنسی منظور این فرده؟؟
هنوز متوجه نشدی صرفا این فرد بخاطر تهی بودن خودش یکیو میخواد که ادعای مردونگیش به رخ بکشه؟؟
چرا میخوای با این فرد بمونی؟؟
اصن تو چی میخوای از رابطه؟
چرا حد و مرز تعیین نمیکنی؟
فکر کردی بعد اینهمه سال برگردی بهش بگی خونه میخوام.میگه:به روی جفت چشمهام؟؟ وقتی پول چندتا خرید توی سفر هم خودت حساب میکردی!

بشین یکم خودسازی کن.
ببین چندنفر اشتباه اومدن توی زندگیت؟
ببین چی شده؟
فکر نمیکنی تو و رفتار‌خودت باعث شده که همچییین اتفاقی بیفته؟

من با چه زبونی بهت بگم که تو لایق خیلیییییی از این بهترینهااایی!
تو لایق یک مرد و یک زندگی عااالی هستی.چرا شأن و شخصیت خودتو خورد میکنی؟؟
چرا اجازه میدی باهات بازی کنن؟
بابا ول کن پدر و داداش و........ !
تو خودت الان ی شخصیت مستقلی‌!
حداقل الان که دیگه جدایی از رفتارهای اونها.
بابا بخدا تو خیلییییی خوبی و خیلییی خوشگل و با شخصیت و‌ماهی.
قدر خودت و زمان و احساس و مغز و پول و..... بدون!!


من اصن کااااری ندارم کات کنی یا نکنی!
چه با این شخص چه با شخص دیگه ای چه تنها.
تو باید یکم‌خودتو بسازی..یاد بگیری رابطه و ارتباطات چیه..
افراداشتباه نزاری بیان توی زندگیت و باهات بازی کنن و برن.
تا دلت بخواد همه امون اشتباه کردیم و گند زدیم به زندگیمون...مهم اینه ی روز‌ وایستیم و نزاریم!

تو رو خدا برای اولین بار کمی به خودسازی و یادگیری خودت فکر‌کن.

دارم تلاشمو میکنم نل. قصد کوتاه اومدن ندارم یعنی تا همین امروز که اینجوری بوده. غمگینم خشمگینم داغونم هر چی بگی هستم. باید به زودی برم تهران و فسخ اون عقد رو انجام بدم. دارم به تغییر شماره تلفنم هم فکر میکنم چون این یکی یه کم مورد داره. نرم افزار بانکهام با این شماره رجیستر شدن. اداره و خیلی جاهای دیگه این شماره‌مو دارن و یه کارمند به راحتی نمیتونه شماره ای که کل سازمان ازش ثبته رو تغییر بده، ممکنه موردی باشه و بخاطر تعویض شماره خبرش بهم نرسه و تبعات داشته باشه مثلا امتیازی چیزی رو از دست بدم
ولی دارم بهش فکر میکنم. ولی دلم انتقام میخواد. واقعا دلم میخواد یه انتقام سخت ازش بگیرم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.