دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

یادداشت صد و سی و نهم

   

 چهارشنبه شب رسیدن و اومدن دنبالم. با خودم میگفتم چطوری رفتار کنم که قیافه‌م داد نزنه یه چیزیمه. به ذهنم خطور کرد ادای سرگیجه و دل درد رو در بیارم. البته ترفند خوبی بود. منتها نزدیک بود برم دارن و ببرن دکتر به مصیبت قانعشون کردم که خوب میشم

گذشت. عصر پنجشنبه والده و ابوی رفتن که یه دیداری با خانواده پسر خاله ابوی داشته باشن. من بودم و تربچه و خواهرم. نزدیکیهای ساعت ٧ بود فکر کنم که گوشیم صداش در اومد. ارنست بود. ایستاده بودم صفحه گوشی رو نگاه میکردم و نمیدونستم باید چکار کنم. خیلی زنگ خورد. بالاخره دست بردم و جواب دادم. اما حتی الو هم نگفتم. طبق همیشه جوری سلام کرد که انگار نه انگار اتفاقی افتاده و ارتباط کاملا عادی تا اون لحظه ادامه داشته. هی سوال پیچم کرد که کجایی جواب نمیدادم. گرچه بخاطر عکسهای تربچه که گذاشته بودم توی اینستاگرامم حدس اینکه اومدم خونه خواهرم سخت نبود. موقعیت حضورم این بود که توی نشیمن نشسته بودم و خواهرم توی آشپزخونه. بلند شدم و رفتم توی اتاق تربچه در رو بستم و منفجر شدم یک ساعت و خورده ای داشتم داد میزدم و هرچی گفت کوتاه نیومدم و راه ندادم. هی میخواست ارومم کنه موفق نمیشد. حتی یه جاهایی نزدیک بود دوباره از کوره در بره و باز خود واقعیشو نشون بده. بارها بهش گفتم من نمیدونم واسه چی زنگ زدی؟ گفت فکر میکنی علتش چیه؟ گفتم اینکه منو تو اب نمک نگه داری. گفت خیلی حرفت زشت بود، سنگین بود برخونده بود... گفتم نه بابا واقعا؟ اون وقتی که به من گفتی وقیح، طماع و... چی؟ فکر کردی برخورنده نبود؟ یا میگفت من این ادمی که الان هستی رو دوست ندارم. گفتم به درک که نداری، من واسه خاطر خوش اومد تو رفتار نمی کنم. هی میگفت من اومدم خرابیها رو درست کنم تو نمیذاری. موج سوار شدی میخوای از این موقعیت استفاده کنی و... گفتم اقا اون خری که تا دو هفته پیش باهاش طرف بودی مرد. الان من یه گرگ زخمیم. خشم تو وجودم زبونه می کشه. هیچی ارومم نمی کنه

باز سعی می کرد از یه در دیگه وارد بشه. میگفت خب این همه داد زدی اروم شدی؟ گفتم نه من اندازه صد سال خشم تو وجودمه هیچی ارومم نمی کنه. میگفت داد نزن اینجوری با من حرف نزن. گفتم همینه که هست از این به بعد من رفتارم همینه. میگفت تهدیدم میکنی؟ - لحنش وقت گفتن این حرف وحشتناک بود، در واقع خود این جمله تهدید به حساب میومد- گفتم هرچی میخوای حسابش کن برام مهم نیست

میگفت من اشتباهاتی داشتم تو هم کم اشتباه نداشتی-به نظر من یه ادم اگر میخواد به اشتباهاتش اشاره کنه میگه من اشتباه کردم. جمله منم اشتباهاتی داشتم فقط نشون میده تو داری سر طرف مقابل شیره می مالی- داد میزدم حرف از اشتباهات من نزن. درباره کاری که خودت کردی حرف بزن.یا میگفت تاریخ رو باز نکن دو دقیقه بعد خودش برگشت میزد به گذشته. میگفتم حالمو بد میکنی با این همه تناقض تو رفتار و گفتارت

باز یه جا دیگه میگفت تو زن منی. پریدم وسط حرفش و گفتم نه نه نه نه. این مقام متعلق به یکی دیگه‌ست.به من نچسبونش. گفت پس اون سند ازدواج چی میگه؟ گفتم اون دفترچه یه گوهی خورده تو باور نکن. میگفت اگر بدونی دلم چقدر گیرته. مسخره میکردم حرفشو. می پرسید دلت برام تنگ نشد میگفتم نه. میگفت دوستم داری؟ میگفتم اجازه سوال و جواب کردن بهت دادم؟ باز میگفت من میدونم تو دوسم داری. گفتم الان دوست داشتنی می بینی؟ 

هر بار هم یه گریز میزدم و میگفتم مگه الان وقتت نباید صرف اونا بشه؟ زنگ زدی که چی؟ منکر یه سری حرفهایی که بهم زده بود میشد گفتم من اسکرین پیامهاتو دارما فکر نکن از زیر دری وری هایی که گفتی میتونی در بری. انکار کنی اصلش رو برات میفرستم... 

بحث که ادامه داشت ولی گلوم درد گرفت از داد زدن. شروع کردم اروم حرف زدن ولی سردی کماکان ادامه داشت. تربچه دوبار اومد بیاد تو اتاق ولی باز رفت. اخر جاش نگرفت اومد دم اتاق خیره شد بهم با لب و لوچه آویزون. گفتم چیه خاله جون؟ گفت من میخوام بیام اینجا پیشت، ولی مامانم گفته نرو خاله راحت باشه. یعنی قشنگ ابرو ریزی شد و خواهرم فهمیده با کسی در ارتباطم! - __-

بهش گفتم بیا خاله جون. اوردمش کنارم بشینه اصلا هم برام مهم نبود ارنست شاکی بشه چرا باز دختر خواهرت اومده وسط مکالمه با من باهاش حرف میزنی. اصلا منتظر بودم همچین اعتراضی بکنه حسابی از خجالتش در بیام و بگم تو یه گوشه خیلی کوچک از زندگیم بودی نه همه‌ش. من برای صحبت کردن و وقت گذروندن با دختر خواهرم از تو اجازه نمیگیرم-دقیقا همین جمله ها رو به خودم گفته بود-

گرچه تو همون مقدار صحبتها و دعواها تا تونستم مشابه توهینهای خودشو بهش برگردوندم. خلاصه دیگه بریدم گفتم من دیگه نمیتونم صحبت کنم.

با اینکه حال نداشتم اما بخاطر اینکه خواهرم ناراحت نشه با اون و تربچه رفتم بیرون-گلامپی از اون کارهای عحیب کرده بود و گفته بود واسه شام بیاین فست فود. والده و ابوی هم تو راه برگشت از خونه پسرخاله‌ش بودن. حدود ده و نیم شب بود اونجا بودیم

ساعت یازده و خورده ای دیدم گوشیم چشمک میزنه دیدم پیام داده شبت بخیر عزیزم

نیم ساعت داشتم با خودم حلاجی می کردم باید با این پیام چطور برخورد کنم. جواب ندم؟ بدم و بتوپم بهش؟ چکارش کنم؟ حوصله دعوا نداشتم. با اینکه بهش گفته بودم فکر نکنه ازش میترسم و دیگه جواب دیگه جواب مشت رو با موشک می دم که شاکی شده بود این تهدیده؟ - دست اخر نوشتم :

میدونم خوشت نمیاد و باز درگیر میشی باهام یا میگی موج سواری و سوء استفاده و... ولی منو به حال خودم بذار. واقعا کشش ندارم. روحیه‌م خورد شده. من دیگه اون ادم سابق نیستم. همه وجودم خشم و تهاجمه. دست خودم هم نیست و نمیتونم جلوشو بگیرم.اینکه حق دارم یا ندارم رو نمیدونم. ولی چیزی که مشخصه اینه که شرایطم برای تعامل مناسب نیست. نیم ساعته با خودم کلنجار میرم برای جواب دادن و ندادن. خواهش منو بپذیر

جواب داد

باشه. دیگه کاریت ندارم تا خودت بهم پیام بدی. این که نیم ساعت با خودت کلنجار بری جواب شب بخیرمو بدی یعنی ته خط

حالا امروز یهو ساعت ٢:١٣ دقیقه پیام داده:

من خونه تنهام. اگه خواستی پیام بده بهت زنگ بزنم

یک ساعت بیشتر گذشته هیچ واکنشی نشون ندادم. مگه نگفت کاریت ندارم؟ این یعنی چی؟ والا این باز دوباره دنبال دعواست. من جواب ندم و دوباره شروع کنه رو مغزم راه بره!

ولی در کل همینکه اون همه داد زدم انگار خوب بود دلم کمتر سنگینه از دیشب

پ. ن 

راس ساعت ٣:۵٣ دقیقه براش نوشتم درباره چی میخوای صحبت کنی؟  و ارسال کردم با خودم گفتم نه این کافی نبود. پشتش بلافاصله نوشتم من هنوز همون ادم دیروزم و حالم فرقی نکرده

پیام اولم که بهش رسیده بود رو اینجوری جواب داد

مگه صحبت کردن دلیل میخواد؟ مجبور نیستی حرف بزنی...

واسه دومی هم فقط نوشت اوکی

این اوکی بوی خون میده. حالا ببینین کی گفتم

نظرات 2 + ارسال نظر
فاطمه دوشنبه 14 مرداد 1398 ساعت 21:08

خداروشکر که بهش توپیدی واقعا دیگه موقع اش بود حتی یکم زیادی تحمل کردی واقعا زبونش رو دراز کردی به خودت نازی.فکر کنم باید یه مدت همینطور خشم درونت رو نگه داری و حسابی بفهمونی بهش که حرف هاش و کارهاش خیلی اشتباه بوده. که حتی اگه روزی روزگاری دوباره خواستید با هم باشید بدونه دیگه باید درست رفتار کنه

هنوز که هنوزه اروم نشدم فاطی. یه جوری خشم تو وجودمه که هر چی داد میزنم خالی نمیشم

نل یکشنبه 13 مرداد 1398 ساعت 12:43

هنوز جوابش هم میدی؟

از تهدیدهاش نترس.توپ تو خالیه!
ضمن اینکه اونقدر ابرو براش مهمه که گند نزنه به زندگی خودش.
اون نگران خودشه نه تو.. عمرا بخواد آبرو ریزی کنه یا تورو‌خراب کنه.چون خودش ی سر ماجراست!
تو هم حرف زیاد داری که بزنی تا ابروش بره.

پس نزار با تهدیدهای مسخره اش و ترس از تهدیدهاش زندگی کنی.

راستش من اصن توجیه نشدم که میگی خطمو نمیتونم عوض کنم.هزارو یک کارمند دولتی.دم به دقه تغییر خط دارن.
ضمن اینکه اصن نیازی به تغییر خط هم نیس.
بلاک برای این وقتهاس.
صدطور دیگه مزاحمت بشه.
میری مخابرات به جرم مزاحمت از فلان شماره شکایت.
تهش هم میگی:منکه نمیدونستم تویی!!

تو هنوز خودت دوست داری تحقیر بشی
بجنگی.اثبات کنی که تو درست میگی.
در صورتی که جای تو باشه میگم: گور بابات.اصن تو درست میگی.ولم کن!! تو خوب من بد!

تو هنوز نمیخوای ردش کنی.حس نیاز داری بهش.
نمیگم راحته.پای احساس و ی عمر ساله..
ولی هر ساعت زودتر از اینهمه تحقیر جدا بشی روانت ی ساعت زودتر بهبود پیدا میکنه.

در غیر اینصورت هم که نباید ناراحت بشی از این حرفها دیگه..چون نشستی که اینجوری باهات برخورد بشه...

اگر میخوای بمونی باهاش.۴ساعت وقت بزاره.حضوری.ی سری قوانین مشخص کنین.بحرفین باهم و تصمیم بگیرین و بسازین.بحث گذشته و شخم تو چی من چی و تیکه و بحثم نداره. ی سری چیزها از الان اینطور باید باشه.هستی؟هستم! نیستی؟بسلامت.

در غیر اینصورت هی کلافگی باخودت راه نبر یا بهش بگو:من حوصله اتو‌ندارم.حالم بده.خشمگینم و... .
سه روز دیگه شاکی تر از قبل و با حرفهای بدتر میاد سمتت که چته؟؟این چه رفتاریه و... باز چهارتا لیچارد بهت میگه..باز تو عصبانی و خشمگینتر میری تو خودت و...
و این گردونه میییچرخه که مییچرخه.بیییی سرانجام.

عاقلانه تر ببین و رفتار کن دختر.
حیف تو که اینجوری داری خودتو اذیت میکنی...برزخ گیر کردی..بابا بیا بیرون.یا اینوری یا اونوری..بعدا به تخم چپشم نیس که تو رو حرص داده..هیچ مردی به هیچ جاش نیست نه تنها این بشر! هیچکدومشون مهم نیس براشون چه گل شعرهایی بافتن.پس الکی خودتو حرص نده.خوش باش.خوب باش.اسبتو به شیوه درست بتازون نه به قیمت له کردن خودت.

نل هیچی ندارم بگم حرفهات همه درست. فقط در مورد تلفن بگم اون کارمندی که راحت شماره عوض میکنه احتمالا شماره شخصی و کاریش جداست. من تو سازمان شماره‌م رو یه جاهایی دارن و بهم زنگ میزنن که اگر عوض کنم دردسر پیش میاد و منم نمیدونم کِی، می شماره من نیازشه برای تماس. روسای کل مراکز تابعه شماره منو دارن برای هماهنگیها با من تماس میگیرن و نمیشه یکی یکی بخوام بهشون تماس بدم فلانی شماره من عوض شده. اصلا نزاکت حرفه ای ایجاب نمیکنه این کا رور. کلینیک درمانی شماره‌م ثبته اگر نوبتهام جابه جا بخواد بشه به همون شماره پیام میدن یا تماس میگیرن. به لحاظ حرفه ای و خیلی چیزهای دیگه واقعا امکان تعویض شماره برام نیست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.