مقصر بودن مهم نیست.. اما مهمه که وقتی اتفاقی میفته بیشتر خرابکاری نکنی... شاید بشه یه دیوار که دو تا آجرش افتاده رو ترمیم کرد.. ولی وقتی کل دیوار رو میریزی دیگه نمیشه ساختش.
پ. ن
چرا این سنگینی دل دست از سرم بر نمی داره؟ تو پانسیون که هستم تند و تند صفحه فال اینترنتی رو رفرش میکنم و نیت نکرده میزنم روی فال مجدد. نمیدونم دنبال چی هستم-میدونم مزخرفه- اما فقط میخوام یه جوری زمان بگذره یا یه چیزی بخونم که سبک شم. اما هر بار بار دلم سنگینتر میشه. به حالت انزجار از خودم و تمام ادمهای دور و بر رسیدم. رییس مستقیمم و همکار هم عرضم دقیقا ادمهایی هستن که این روزا دلم میخواد دیگه هیچوقت نبینمشون
بدبختی دیگه اینجاست که بابام اینا دارن میان. دو ساعت دیگه میرسن. من موندم چطوری جلوشون خودداری کنم و صورتم هیچی از درونم نشون نده. اولین نفری که قطعا شک میکنه بابامه
خدا به خیر بگذرونه