دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

یادداشت چهاردهم

   

 بارها و بارها شده تو روز وقتی چند ساعت از مکالمه گذشته یا شب وقتی یهو از خواب می پرم دست بردم به گوشی برداشتم و یه متن از تمام احساسات اون لحظه و دلتنگی ها و عاشقانه هام نوشتم یا اینکه فقط دوستت دارم رو تایپ کردم که بفرستم برای ارنست

درست قبل از اینکه انگشتم کلید ارسال رو لمس کنه، یکی تو ذهنم گفته خب که چی؟

بغض کردم و یه Select all و delete و دو قطره اشک از گوشه چشمم سرازیر شده و گوشی رو گذاشتم کنار

از کی اینقدر ابراز محبت یهویی برام سخت شده؟ الان دارم متوجهش میشم

یه بار چند روز قبل عملش وسط صحبت عادی که جو رمانتیک هم نبود یهو گفتم دوستت دارم، خندید

+مگه جوک گفتم؟

++نه بی مقدمه بود جا خوردم

+چرا خندیدی پس؟ 

++خنده به اون معنا نبود،  خوشم اومد، لذت بردم

... 

ولی برای خودم سخت شده، بارها گفته احساساتت رو برام بنویس، خودش می نویسه؛ حتی از تصورات اروتیکش، از منم میخواد همین ها رو براش بگم، میگه دوست دارم بدونم، ولی سخته برام، هنوز اونقدرها راحت نیستم، مخصوصا این دیدن و ندیدنهای تناوبی بیشتر دامن میزنه

حرف زیاد دارم، از حسی که تو وجودمه؛  اما تازگیها مدام ترس از گفتن و ابراز دارم، مدام میترسم حسم باور نشه، حسم به تمسخر گرفته بشه، نامه های بلند بالایی تو کلیپ برد گوشی ذخیره ست که تصور می کنم هر کس بخونه بغض می کنه، چون خودم وقت نوشتنشون گریه کردم ولی... 

خیلی همت کنم همون دوستت دارم بی مقدمه رو می نویسم و قبل از اینکه اون صدا تو ذهنم به حرف بیاد ارسال می کنم و بعد برای همه اون احساسی که با وجود این دو کلمه خشک گفته نشدن بغض میکنم

نظرات 2 + ارسال نظر
منصوره شنبه 28 اسفند 1395 ساعت 10:26

عزیزم خودت ترساتو گفتی این که حست باور نشه یا مورد تمسخر قرار بگیره ....چرا با ترسهات روبرو نمیشی ،،، هرچی بیشتر از ترسهات اجتناب کنی ، همچنان باقی می مونه اما اگر باهاش روبرو بشی ، باعث شناخت بیشتر از خودت و رابطه و ارنست میشه ،،،، بعنوان یه پیشنهاد اونچه را که حس و احساس میکنی را براش بنویس ،،،، دوتا اتفاق میفته یا ترسات تایید میشه یا تایید نمیشه اونوقت بهتر میتونی با موضوع برخورد داشته باشی

میدونی این جا دیگه میگم غرور مسخره م نمی ذاره ، غرورم اینجاها واقعا مسخره ست ، یا شاید هم نیست ، نمی دونم ، غرورم میگه خورد میشی نکن! بذار نگی و اتفاقی نیفته تا نخوای ناراحتی بکشی! میدونم احمقانه ست ، ولی خب دارم روش کار می کنم، البته موارد دیگه ای بوده که نتیجه رو معلوم کرده که باعث شده نگم ، مثل همین جریانی که تو پی نوشت پست بعد گفتم

نل جمعه 27 اسفند 1395 ساعت 21:35

میدونی به این شدت لمسش نکردم اما اینو لمس کردم...نوشتن و انتخاب و پاک کردن و اشکه سر خوردن..‌.
اونهم بخاطر اینکه بگی:تهش چی؟

ولی لذت بودنشو ببر عزیزم...بزار لذتو بودنتو ببره...

هنوز هم گاهی وسط کلاس قلبم میلرزه و دستم میره سمت گوشی و برمیدارم و نگاه میکنم که شاید ظاهر شده باشه روی صفحه گوشیم:«دوستت دارم..درستو گوش کن و گوشی چک نکن وروجک!»
«خووووب گوش کن که زودی بیای پیشم باهوشم..عاشقتم»
و...‌ .
میدونم ک اون لحظه هم دستی رفته سمت گوشی و تایپی شده و فرستاده نشده...
مثل زمانی که دست من رفته و نوشته شده و‌فرستاده نشده....‌.

لذتشو ببر...

یه وقتهایی جو سختی حاکم میشه ، اصلا حالت خوبی نیست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.