دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

یادداشت بیست و هفتم

 

 این روزا صبح که از خواب بیدار میشم وقتی ماجراهای این چند روز اخیر رو یادم میاد همش حس می کنم بازم خواب بودم و از خواب بیدار شدم، همینقدر ناباورانه دارم دور و برم رو نگاه می کنم ، می دونم برای کسی قابل درک نیست ، اما واقعا هر صبح فکر می کنم ماجرای این کیست ها و نگرانی هام و جوابهای مبهم و دو پهلوی دکترها، خوابه ، صبح از کابوس سر برداشتم اما بعد دفترچه بیمه رو که رو میز کامپیوترم می بینم می فهمم نه اصلا خواب نیست

دوشنبه صبح که رفته بودم برای ماموگرافی خانمه مثل اون ماما دوباره پرسید که کسی تو خانواده تون مورد داشته؟ گفتم سرطان سینه نه - همونی که به ماما گفته بودم ، اما نکته جدیدی یادم اومد، بی بی ، مادر ابوی، اون سرطان داشت ، ولی نمی دونستم چه سرطانی فقط می دونم هر چی بود مربوط بود به حفره شکمی، چون مداوم که عملش می کردن اون قسمت باز بود و خدا بیامرز این آخری ها دیگه حتی شکمش به بخیه جواب نمی داد و همش باز بود ، با شکم بند می بستن که امعا و احشا نریزه بیرون - پریشب خیلی سردرد داشتم ، قرص مسکن هم خوردم اما خوب نمی شدم و والده هم هی می پرسید چته؟ هر بار گفتم خستم ، سردرد دارم و از این قبیل، یهو از والده پرسیدم مگه بی بی چه سرطانی داشت؟ گفت مثانه ، واسه چی؟ گفتم هیچی همینجوری -جالبه نه ؟ بابت مخفی کاریهای ابوی و خواهر عزیزش ما تا سالها اولا که نمی دونستیم بی بی سرطان داره و والده هی فرت و فرت هم براش خون میداد بدون این که بدونه بیماری بی بی چیه، ثانیا بعد هم از زبون جاریش شنید و بازم من تا سالها بعد فقط می دونستم سرطان داره و هیچوقت نپرسیدم چه سرطانی! و به سلامتی پریشب فهمیدم سرطان مثانه بوده

بعد یه کم دوباره پرسید چته؟ گفتم میگم سردرد دارما، گفت تو که دیروز عصر دفترچه دستت بود رفتی بیرون ... - شستم خبردار شد شک کرده - دیگه چیزی نگفتم.

یادم اومد که فردی یه دوستی داشت که طب سنتی و سوزنی کار می کرد، با خودم گفتم یه سر پیشش برم ببینم درمان خاصی می تونه توصیه کنه؟ -تو نت یه سری توصیه ها مثل استفاده از پودر تخم کتان برای استفاده به شکل دمنوش ، یا روغنش برای ماساژ یا یا به شکل خمیر به عنوان ضماد روی سینه، یا خوردن سیاه دانه و عسل و ... یا رژیم غذایی خاص مثل ترک خوردن فست فود و نوشابه گازدار و مواد سودازا مثل بادمجان و ... رو دیدم ، آه از نهادم بر اومد می دونین که قشنگ عاشق همین موارد آخرم ، پیتزا ، کشک و بادمجون ، نوشابه که البته مدتهاست خیلی خیلی مصرفم کم شده یه کشک و بادمجون بود که اونم به سلامتی باید ببوسم و بذارم کنار

خلاصه وقتی اومد بهش گفتم این دوستت دکتر فلانی که طب سوزنی کار می کرد هنوزم کار می کنه؟ گفت نه ولی اگر ازش بخوام شاید بخاطر من کار کنه ، واسه چی؟ دو دل بودم چی بگم ، اما یهو برگشتم گفتم کیست دارم ، به زبونم نیومد چون اشکام ریخت فقط اشاره کردم به سینه هام، بهم گفت کیست که اشکال نداره و ...، من نمی دونم چرا همه میگن اشکال نداره خوش خیمه ولی اون همه هم دکترها اصرار دارن من با متخصص سرطان سینه مشورت کنم و حتما حتما برم!

گفت بهت نگفت آینده نگری این کیست چیه؟ گفتم آینده نگری کدومه ؟ جواب ماموگرافی فردا میاد! گفت یعنی تو نپرسیدی؟ گفتم نه حوصله نداشتم - واقعیتش حال کل کل نداشتم ، حتی نمیدونستم دقیقا این آینده نگری به چه کار میاد که بخوام حتی بپرسم!-

قرار شد برام بپرسه 

گذشت تا دیروز ظهر ، دیدم که نمیشه باید شروع کنم رژیم خاص ، دیگه نباید هیچ چیز سرخ کردنی بخورم- همونطور که تو سرچهام دیده بودم که کیست داروی خاص نداره ، ولی میشه با رژیم خاص و رعایت کردن ها باعث شد شاید کوچک شه و شاید درد کم شه یا از بین بره- والده تو آشپزخونه بود و نشوندمش رو صندلی خیلی آروم و با حالت بی تفاوتی بهش گفتم ببین والده - همون لحظه حس کردم یه جوری داره نگاهم می کنه انگار که منتظر باشه از قبل که چیزی رو بفهمه- ادامه دادم من نباید غذاهای سرخ کردنی بخورم، باید برگردم به همون رژیم گیاه خواری و به شکل بخار پز و گریل و کبابی قبلم

گفت چرا؟- مردمک چشمهاش مدام بین دو تا چشم من تو حرکت بود و چپ و راست میشد و منتظر بود ، گفتم مرگ یه بار و شیون یه بار ، ولی ملایم و بدون هول بهش گفتم خب چون تو سینه هام کیست دارم و این نوع رژیم برام مناسبه، گفت مساله ایه؟ مساله ای نداری؟ چی شده؟ - خواهر شوهر خاله کوچیکه بر اثر سرطان سینه فوت شده و ترس ماجرا از همون موقع تو تن والده مونده وگرنه تو خانواده به سلامتی و میمنت مثل بقیه چیزها که همیشه اولم ، اولین مورد هم منم که کیست های این جوری دارم که به نظر اونقدر خطرناکه که هی توصیه می گیرم برم متخصص و گرنه هنوز از بقیه نشنیدم کیست داشته باشن، نگین نمیان به شما بگن ، اتفاقا تو فامیل ما مسابقه کی از همه مریض تره و جلب ترحم طرفدار داره ، هر کس از این مسائل داشته باشه زارت میذار کف دست بقیه که هی براش غصه بخورن و بگن بیچاره و ...-

به والده گفتم نه چیزی که نیست جواب ماموگرافیم عصر آماده میشه ، یه کم پلو باقالی برای خودم ریختم تو بشقاب و رفتم و با ماست خوردم ، به عنوان اولین وعده غذایی پرهیز شده ، صبح هم دیگه قهوه نخورده بودم، چون کافئین داره و خونده بودم که مواد کافئین دار تو تشدید کیست و دردش موثره-

بی خیال بودم و سعی می کردم نشون بدم چیزی نیست ، والده هم البته سرگرم درست کردن ناهار بود و چون کارگرها طبقه بالا هستن یه کم سرمون روزا شلوغه - روزهایی که سر کارم که نمی رسم هیچ کمکی بهش بکنم ، از سه شنبه تا شنبه معمولا کمک حالشم- ساعت یک بود ، رفتم خوابیدم ، چون شبها مدام از خواب می پرم - این رو هم بگم از پریشب شروع کردم ساعت 10 خوابیدن، دیگه میخوام دیر نخوابم و خودمو عادت بدم به زود خوابیدن، سالهاست که روتین خوابیدنم زودتر از 11 نیست و میخوام اصلاحش کنم-

ساعت سه دوش گرفتم و آماده شدم که برم برای لیزر ، از قبل وقت داشتم و میخواستم همه کارهای عادیم رو بکنم ، گفته بودن ساعت 5 جواب ماموگرافی آماده ست ، اما من همون ساعت هم با لیزر وقت داشتم و برای اینکه به خودم ثابت کنم می تونم بی خیال باشم قصدم این بود اول برم لیزر، والده تا دید لباس پوشیدم از روی مبل نیم خیز شد که باهات بیام؟ گفتم نه ، گفت پس آزمایشت؟ گفتم دارم میرم لیزر، چیزی نگفت ، فکر می کنم که این جور تصور میکنه که حالا که این قدر بیخیالم حتما چیز نگران کننده ای نیست

تو اتاق لیزر یادم اومد ای بابا من هیچی از وسایلمو نیاوردم ، نه ژل آلوئه ورامو و نه لوبریکانت رو ! همونجا یکی بهم دادن

بعد از لیزر رفتم برای جواب- ارنست زنگ زده بود ، ولی خب چون در حال لیزر بودم نتونستم جواب بدم- باهاش تماس گرفتم و گفت چکار کردی؟ گرفتی؟ چی شد؟ گفتم تازه الان دارم میرم ، بهت خبر می دم

جواب رو که گرفتم دل این رو نداشتم خودم یه نگاه بهش بندازم، خواستم همونجور یه بارگی ببرم پیش همون دکتر عمومی که مامو نوشته بود،متوجه شدم که ای بابا ، دفترچه رو هم نیاوردم ، دو دل بودم برگردم خونه یا نه ، یادم اومد که چون میخوام جواب نشون بدم احتمالا دفترچه و ویزیت نمی خواد و برم اگر خواست برگردم دنبال دفترچه، همون جور که فکر می کردم شد و بی دفترچه رفتم تو، نگاه کرد و گفت همون که بهت گفتم باید بری پیش متخصص، دو تا هستن بهترین ها ، هر کدومش که میخوای بنویسم یکی درمانگاه مطهری می شینه و یکی مطب خصوصی داره ، اولی که یادم بود همون خانم دکتر طهماسبی، گفتم هر کدوم بهتره ، همون رو نامه بدین ، نامه نوشت برای دکتر طالعی - یادم اومد همونی که ماما هم گفت این اسم بود- نامه رو نوشت اما شماره مطب رو نداشت و گفت خودت پیدا کن ،بهش گفتم دکتر یه جواب واضح به من بدین ، مشکلی هست یا نه ، گفت اینجا نوشته خوش خیمه ولی چون کیستها زیاده و ... باید بری متخصص ببینه ، چیزی نگفتم اما  اومدم بیرون  به این فکر می کردم که تو مطب به شکل گذرا تو جواب مامو اندازه یکی از کیست ها رو دیده بودم ، این یعنی احتمالا اون مشکوکه که تو جواب قید شده ، بازم دست نکردم جواب رو در بیارم و نگاهش کنم، رفتم خونه ، والده  دوید اومد که چی شد؟ چی گفتن؟ گفتم چیزی نیست ، گفت میخوای نوبت بگیریم شیراز ببریمت؟ گفتم نه خودم نوبت میگیرم، قیافه ش پژمرده و تو هم بود ، از خونه زدم بیرون 

 تو داروخانه متوجه شدم ماما ویتامین ای رو نوشته اما یادش رفته آنتی اکسیدان رو بنویسه ، رفتم پیشش، گفتم مثل این که یادتون رفته بنویسین ، ماوقع مامو رو براش گفتم ، گفت کو مامو؟ گفتم بی حواسم بردم گذاشتم خونه که دفترچه رو که یادم رفته بود بیارم و بردارم و بیام واسه دارو- خودش فهمیده چه حالیم از همون روز- آنتی اکسیدان رو نوشت و گفت ولی باید سیتی اسکن می رفتی دقت اون بعد از ام آر آی از مامو بیشتره ، ولی بیارش تا بعد بهت بگم چکار کن ، گفتم نامه داده واسه دکتر طالعی ، گفت باشه می بینم و بعد خودم بهت نامه هم میدم

امروز دوباره باید با جواب مامو برم پیش ماما

شب داشتم با تبلت بازی می کردم ، فردی ا زتو اتاق صدام زد و رفتم بهم گفت چی شد؟ سرم رو همونجور که تو بازی بود آوردم بالا و گفتم هیچی گفتن با متخصص مشورت کنم دوباره سرمو انداختم پایین ، برگشت بهم گفت با متخصص مشورت کن؟ یعنی چی ؟گفتم همین رو بهم گفتن؛ وسط حرفم دوید که  برو جواب سر بالا بهم می دی ؟ سرتو بکن تو همون بازی کلش!- کلش نبودا-

اینم رفتار برادر گرانقدر

دیشب هم سر ساعت ده خوابیدم

یه  جوری از دیشب بی خیالم ، ته ذهنم با توجه به اون چیزی که یه لحظه تو جواب ماموی روی میز دکتره دیدم می دونم یه چیزی هست ، اما انگار فعلا تا نشیندم میتونم بی خیالی طی کنم ، شاید هم چیزی نیست و درباره این موردی که تو مامو مشخص کرده اشتباه می کنم- شاید باور نکنین اما الان هم که اسکن کردم و گذاشتمشون اینجا بازم نگاهشون نکردم-فقط وارونه کردم و گذاشتم تو دستگاه اسکن و باز هم بدون این که بخوام به نوشته ها دقت کنم کراپ کردم و گذاشتم اینجا-

سونو1

سونو2

مامو

با ارنست صحبت کردم ، اونم فکر می کنه چیزی نیست و خیالش راحته ، فقط این وسط خودمم که حالم خرابه و فکر میکنم به این سادگی ها هم نیست

**پ.ن

از صبح مطب دکتر طالعی رو گرفتم نشده، اپراتور میگه یک شنبه ، سه شنبه و چهارشنبه بعدالظهر از ساعت 4 به بعد وقت دهی حضوری، خب من که نمی دونستم و امروز چهارشنبه ست، رفت تا هفته آینده 

بیمارستان لاله هم که منصوره جان زحمت شماره هاشو کشیدن ، هر چی تماس گرفتم یا اشغال بود یا بخش سرطان سینه جواب نداد و تماس قطع شد، درمانگاه مطهریش شیراز هم همینطور

ساعت 11 با ارنست تماس گرفتم که رجکت کرد، همین ده دقیقه پیش تماس گرفت اما هی نق زد که چرا انرژی نداری، چرا حرف نمی زنی ، چرا سردی ،  چرا ...، دیوونم کرد با این حرفها ، خب چکار کنم ؟ چطوری بزنم و برقصم؟ اعصابمو خورد کرد ، دیگه می خواستم بگم باشه قطع کن ، که خودش گفت من قطع می کنم بعد تماس می گیرم ، می دونم دیگه تماس نمی گیره چون مدام نق می زنه که زنگ می زنم هیچی نمی گی یا تلگرافی حرف می زنی و ... دیدی حق با منه واکنشهات عوض شده؟

نمی دونم چرا حالمو نمی فهمه ، نشسته گوشه گود و هی می گه لنگش کن! قطعا اگر خودش جای من بود همچین حال درست و حسابی نداشت ، بعد از من چه توقعی داره ، اونم پای تلفن ، صدام بغضی و گرفته ست ، چکارش کنم ؟ چکارش کنم؟ چکارش کنم؟

با خودم میگم هی گفته کنارتم ، تنهات نمیذارم ، بی انصافیه که یه نفر رو بخاطر سرطان سینه کنار بذارن و ... ولی با یه صدای گرفته و بغضی و گریه کردنهام اینجوری فرار می کنه ، اگر دیگه جواب آخر رو بهم بدن و مشکلم واقعی باشه چی؟ می مونه ؟ با این چیزی که الان داره نشون میده ، بعید می دونم، دو روز تحمل میکنه روز سوم ولم می کنه و میره

میخواستم بهش پیام بدم و بگم ، باز گفتم ولش کن ، چه فایده 

مثلا گفتن استرس نداشته باشم ، نشستم دارم به حال خودم اشک می ریزم

نظرات 8 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 31 فروردین 1396 ساعت 11:35

دردهات به خاطر ترس و استرسته عزیز دلم وگرنه دو روزه یهو اتفاقی نمیفته

درد استرسی مریم به نظرم اینجوری نیستا، شایدم هست و نمی دونم
کلا فکر کنم از این به بعد ناخونم بشکنه هم میگم مال همین مساله ست، مار گزیده شدم

مریم پنج‌شنبه 31 فروردین 1396 ساعت 09:48

سلام
جوابها رو نگاه کردم نگران نباش چیزی نیست
اون که تو مامو نوشته تو سونو هم قید کرده و بزرگترین کیست سینته که ۲۵ میلیمتر اصلا چیز ترسناکی نیست
زیر بغل هم که ماما گفته ورم داره تو مامو نوشته غدد لنفاویه اصلا چیز غیر عادی ای نیست

اون هم گفت که غدد لنفاویه ولی گفت کیست متراکم شده این بیشتر نگرانم کرده
ضمنا مرز سینه، زیر هاله کاملا به شکل یه قرص سفت و دردناکه، دردهام عجیب شدن همین چند روزه بعد از ماموگرافی

گنجشک چهارشنبه 30 فروردین 1396 ساعت 15:40

اون چیزی هم که تو مامو مشخص کرده در صورتی بد میشه که کلسیفیکه باشه که نیست
پس فعلا فکر خودتو مسغول نکن و حتما برو پیش متخصص
افرین دختر خوب

تو رو خدا یکی یه چیزی بهم بگه که خیالم راحت شه

گنجشک چهارشنبه 30 فروردین 1396 ساعت 15:37

الان جواب سونو و ماموتو دیدم
ببین اصلا جای نگرانی و خودخوری نیست تمام تغییراتت خوش خیمه و نباید نگران باشی
اما اینکه چرا اصرار دارن با متخصصش مشورت کنی به خاطر اینه که به هرحال باید تحت نظرش باشی باید شش ماه دیگه سونویا ماموی مجدد بدی من متخصص بیهوشی نمی تونم بع تو بگم وقت سونوی مجددت کی هست ؟ اونه که به اخرین مقاله ها در این زمینه دسترسی داره نه من نه پزشک عمومی و نه ماما
برای همینه که همه می گن حتما برو پیش متخصص سینه
خب ضرر نداره که
خیالت راحت تر میشه
بعدم اینکه استرس می گیری برات ضرر داره
هیچ نکته بد یا مبهمی تو ازمایشات نیست

دردهام عجیب شدن، ماما گفت توده طبق مامو متراکم شده، غده های لنفاوی زیر بغل ورم نشون میده...

الهام چهارشنبه 30 فروردین 1396 ساعت 15:20

ببین من که تخصصی ندارم ولی تو هر دو تاش به انگلیسی نوشته خوش خیم و کیست و اینا
حرفی هم از سرطان و اینا نیست اصلا
نگران نباش
فقط پیگیری کن و رهاش نکن تا درمان بشه

اون آقای دکتر هم زود جواب نمیدن ولی امتحانش ضرر نداره
به هر حال فوق تخصص هست و در همین زمینه ای که شما می خواید
باز هر طوری که خودتون صلاح میدونید
ایشالا که مورد خاصی نیست
خدابزرگه

تو جواب مامو کیست مشخص شده با اندازه رو مشکوک و قابل نگرانی معرفی کرده

منصوره چهارشنبه 30 فروردین 1396 ساعت 15:00

اره عزیزم جواب میده اگر سوال کرد شماره را از کی گرفتید بهشون بگید از ایت الهی
البته دکتر یه کم بداخلاقه امیدوارم اذیت نشی

راستش می ترسم با این اوصاف تماس بگیرم، چیزی بگن و بهشون بر بخوره چرا یه مریض غریبه تماس گرفته

منصوره چهارشنبه 30 فروردین 1396 ساعت 13:05

اسکارلت جان نمیخوام نگرانت کنم . ولی خواهش میکنم این موضوع را جدی بگیر. دکتر طالعی هم دکتر قابلیه شماره دکتر طالعی 09173162372
عزیزم دکتر میر هم جراحه و فقط سینه را میبینه وقت دکتر میر هم داری قربونت برم فقط موضوع را جدی بگیر

من خودم نگرانم منصوره جان، هر کس هم بگه چیزی نیست اصلا خیالم راحت نیست ، یعنی چون همه مبهم حرف می زنن خیالام ناراحته
این شماره جواب می ده؟ اگر تماس بگیرم بگم شماره دکتر رو از کجا آوردم؟
مطبش که اپراتور گفت یکشنبه و سه شنبه و چهارشنبه به شکل حضوری وقت دهی دارن ، باید هفته دیگه برم تازه معلوم نیست برای کی وقت بدن

الهام چهارشنبه 30 فروردین 1396 ساعت 11:38

سلام عزیزم
تو وبلگ نویس ها یه آقای دکتری هستن دارن فوق جراحی سینه می خونن
تو نت بزنی دکتر حمید احمدی وبلاگشو میاره اسمش وب نوشته های یک جراحه
آدرس ایمیلشم داده برای کسایی که سوال دارن
به نظرم می تونی با اونم یه مشورتی بکنی یه توضیح بدی و همین عکسا رو براش بفرستی
ایشالا که چیز خاصی نیست
توکل به خدا

راستش به نظرم حضوری جلوی دکتر نشسته باشم بهتره ، یعنی توان این که بشینم و نوشته ها رو ببینم ندارم، خواستم به ایمیل این دکتری که شما گفتی پیام بذارم اما نتونستم ، دستم نرفت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.