دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

یادداشت چهل و ششم

 

 یه خاطره بگم از بچگیم 

یازده سالم بود عروسی دختر یکی از عموهای ناتنی دعوت بودیم ، برای اولین بار والده مثل آدم بزرگها منو نشوند و موهامو درست کرد، اون موقع تازه بابلیس اومده بود، موهامو با بابلیس فر درشت زدن و جلو موهامو هم درست کردن ، خیلی خوشم اومده بود، حتی از لباسم ، تافته نقش دار مد شده بود و برای بالاتنه از یه تافته زمینه مشکی با نقشهای شلوغ روشن همراه با بنفش استفاده کردن و دامنش هم ساتن بفنش ، از این جلو کوتاه و پشت بلندا ، آستین پفی که بالای آستین ، رو بازو ، مثل یه اشک از همون تافته بالاتنه خرجی داده بودن برای هماهنگی و تزیین ، به نسبت سنم بلند بودم و باریک ، خیلی از شمایل خودم خوشم اومده بود، آخه والده و عمه اصلا عادت به این کارا ندارن و تا اون زمان هر عروسی ای رفته بودیم نهایتا موهاشونو یه براشینگ کرده بودن و با یه رژلب حتی بدون رژگونه رفته بودیم مهمونی و همیشه وقتی خانمهای دیگه رو می دیدم که تو عروسی ها همه از آرایشگاه اومده بودن برام عجیب بود که چرا والده اینجوری نیست؟ اون زمان نمی دونستم یه مقداریش برمی گرده به اینکه والده بیچاره به جز اینکه خودش ساده پسنده ، اگر هم میخواست بابت همون ماجراهایی که پیشین براتون تعریف کرده بودم مجبور بود از همه چیز خودش بگذره برای پس انداز کردن

بگذریم

بعد از مجلس ، شب خیلی خسته بودیم ، خب طبیعتا خیلیها با همون موهای درست کرده میخوابن و فردا باز میکنن و حموم میرن ، جنس موهام طوریه که وقتی درست میشه دوام داره و نمی ریزه ، والده اینها هم فکر کنم دو سه برابر معمول تافت زده بودن به موهام ، این بود که صبح که بلند شدم موهام اصلا آخ نگفته بود-البته تو خواب چون خیلی کم غلت می زدم مزید بر علت شده بود برای سالم موندن موهام- جمعه بود ، تو خونه بودیم ، دلم نیومد باز کنم و برم حموم، این دل نیومدن یک هفته تموم طول کشید

فکر کنین حتی مقنعه سر می کردم و مدرسه میرفتم، ولی بعد که والده با پس گردنی خواست موهامو باز و صاف کنه و بفرستتم حموم رسما نصف موهام کنده شد، بعد اون دیگه اجازه ندادم موهامو برای هیچ مجلسی درست کنن، حتی ازدواجم! موهامو جمع کردم و یه کلیپس زدم تو سرم از گلهای تزیینی هم یه تل درست کردم و گذاشتم جلوی موهام ، یه ضد آفتاب زدم و یه رژلب صورتی ملایم ، یه سایه ملایم تر از رژلب، بدون رژگونه حتی! عکسهای ده سال پیش من تو عقد همینه- ساده پرستی والده برای منم نهادینه شد-

پ.ن

خوبم ، فقط خیلی گرفتارم ، گرفتار مسخره بازی مهمونی بازی والده ، برای افطار، دیشب هم تولد مادام بود، صبح اومدن و شب برگشتن، تو گوش گلامپی خوندم که باید براش کادو بخره ، حیف که وقتی با والده رفتن براش طلا بخرن ، چون پنجشنبه عصر بود، اینجا طلا فروشی ها تعطیل میشه، حالا قراره فردا بره براش بخره

رابطه م با ارنست در حد سلام و علیک خلاصه شده

هیچ حسی بهش ندارم، خوب نیست

به شکلی وحشتناک بابت یه حرفی  ازش دلخورم و به خودش هم که تلاش داشت وانمود کنه اوضاع مرتبه و هیچ اتفاقی نیفتاده و با سردیم مواجه شد، گفتم راحتم بذار، این حرکات روی من جواب نمیده

هیچ حرف محبت امیزی نمیخوام بزنه تحت فشار روحیم، نمیخوام بزنه چون وقتی زد توقع واکنش مثبت و جواب تو همون راستا داره که من کلا از هر حسی بهش تهیم

امیدوارم واقعا ولم کنه به حال خودم و بلوا به پا نکنه

نظرات 6 + ارسال نظر
مری شنبه 20 خرداد 1396 ساعت 18:32 http://meredith.blogsky.com

ای باباااااا من برای اولین بار برا عقد دختر عمه همین امسال رفتم ارایشگا البته موهامم فقط اتو کردنو تافت زدنا ولی منم تا یه هفته دلم نیومد بشورمش در سن 23 سالگی
اصن سر همین ساده پسندی با یه بنده خدایی به توافق نرسیدم :| جز رژ قرمز و زرشکی درک نمیکرد :|

اصلا یه حالی، ادم صد سالشم باشه یه وقتایی دلش نمیاد یه ارایش عالی یا مدل مو رو به فنا بده

Nahid شنبه 20 خرداد 1396 ساعت 13:59 http://rooznegareman.blogsky.com

وااای چه نوستالژی ای. منم یه لباس عیییین همین که گفتی فقط بجای بنفش از طلایی داشتم. البته 15سالم بود . مامان برای اولین بار برای عقد داییم منو برد آرایشگاه. خیلی خاطره خوبی را توم زنده کردی.
اون جریان وبت چی شد بالاخره؟ خیلی نگرانت بودم.
چرا؟ دوباره چی گفته این ارنست بی فکر؟

اقا عقده شده براش این که حق خوندن وبلاگ رو نداره ولی خواننده های مرد دیگه دارم که وبلاگ رو میخونن، البته بهش گفتم بستم و نمی نویسم ولی وای به روزی که اینجا رو پیدا کنه
گرچه خودش باعث شده بهش دروغ بگم

منصوره جمعه 19 خرداد 1396 ساعت 15:39

ببخش گلم ...یادم رفت تولد مادام عزیز را تبریک بگم .
مادم عزیزم تولدت گلباران
از خدای بزرگ میخواهم که همیشه سلامت باشی و در کنار دختر گلت و
همسرت و خانواده ی خوب و مهربانت ایام را به خوشی بگذرانی .

ممنون عزیزم، همیشه لطف داری، خودت و عزیزات همیشه شاد و سلامت باشین

منصوره جمعه 19 خرداد 1396 ساعت 15:31

تصویر یازده سالگیت را آوردم پیش چشمم و کلی ذوقت کردم .



امیدوارم مشکلی که پیش آمده هر چه زودتر حل و فصل بشه . کاش هرچه زودتر تکلیف رابطه تون مشخص بشه و زیر یه سقف زندگیتون را شروع کنید .

ذوق که چه عرض کنم، اون حالت و داد و فریاد والده عصبانی اصلا ذوق نداشت
فکر نمیکنم حل بشه یه چیزهایی تو وجودش نهادینه ست این خودمم که مدام تو برزخم

کتایون جمعه 19 خرداد 1396 ساعت 14:10

سلام.
خوبی؟
ما رو کشتی نازی،چه اتفاقی بین تو و ارنست افتاده؟
امیدوارم روزهای بهتری پیش رو داشته باشی.

اتفاق همون ادا و اطوارهای همیشگیشه، البته طبق معمول از نوع شدید و ویران کننده

نل جمعه 19 خرداد 1396 ساعت 11:49


اخه یک هفته؟
دوستت میدارم عزییزم..

زیر موهام کپک زده بود فکر کنم، به نظرم میرفتم حموم و فقط بدنمو میشستم چون بعیده یه هفته تنمو نشسته باشم و والده هم هیچ گیری نداده باشه، لابد من میرفتم حموم فکر میکرده خب بالاخره روز دوم یا سوم موهام باز و شسته میشه، دید نه فایده نداره، خودش دست به کار شد قاعده دو ساعت گیر موهای بلندم بود و هی برس رو میکوبید تو کله م و بد و بیراه میگفت و من از درد و کنده شدن موهام غصه میخوردم، بدجور موهام به هم گره خورده بود اون زیر ها
به خودت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.