دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

یادداشت شصت و ششم

   

 والده گفت شوهر خاله برای جمعه باغ گرفته ، میای ؟ گفتم نمی دونم ، بعد گفتم مادام هم میاد؟ گفت نمی دونم ، خلاصه زنگ زد و پرسید، مادام گفته بود فکر کنم بخاطر روزی که تربچه سوخت و خاله اینا همه جلوش در اومدن و بابت رفتار نا درستش حرف به خوردش دادن، باز خیار کون تلخ شده ، گفته کار دارم نمیریم

گفتم این کلا دنبال بهانه ست برای قطع رابطه

پ.ن 

دیشب از طرف ارنست مستفیض شدم به لقب به درد نخور و حوصله سر بر ! گفتم ممنون

ساعت ده شب تماس  گرفت ، گفت ها زنگ زده بودی؟ داشتم ورزش می کردم نشنیدم ، گفتم من ظهر زنگ زده بودم ، گفت عه ! پس چرا الان به من نشون داد! - مگه اس ام اسه که با تاخیر برسه تو گوشی؟- کلی هم داشت زحمت میکشید توضیح بده که امروز کلی تو تلگرام داشتم  جواب ملت رو می دادم ، منتظر تلفن یکی بودم و حواسم کلا به گوشیم بوده و نمیشه که ندیده باشم ، منم گفتم خب حالا بی خیال-مگه بار اول بود  صبح یا ظهر تماس میگرفتم هیچ واکنشی نشون نمی داد تا شب که میرفت ورزش؟ که بگم بار اوله لابد راست می گه!تازه اونم خیلی وقتها زنگ می زد بدون اینکه عنوان کنه دیدم تو روز زنگ زدی ولی نمی تونستم صحبت کنم- بهم برخورده بود ولی چیزی نگفتم

در ادامه صحبت داشتیم در مورد این که شام خوردم یا نه و ... ، گفتم دارم میخورم - ترسیدم باز برگرده بگه منو مزاحم خطاب کردی ، خب بابا از صبح خبری ازت نیست ، هر کاری دوست داری میکنی ، بعد وقتی میری ورزش هر وقتش دلت خواست به من زنگ میزنی، ساعت 10؟ بعد اگر بگم شام نخوردم یا دارم میخورم اینجور تفسیر کنه که گفتم مزاحم شام خوردنم شدی-

گفتم مهم نیست حالا ، دارم میخورم 

- چی میخوری؟

-- مرغ - البته مسمای مرغ بود-

- همیشه کباب و مرغ می خورین!

-- نه خب چیزهای دیگه هم میخوریم ، ولی بیشتر وقتها وقتی می پرسی غذامون این چیزهاست ، مثلا دیروز چلو گوشت داشتیم ولی من ناهار خونه دوستم بودم

- من بیست ساله برنج نخوردم و...

-- مطمئنی؟ به نظرم یه بار با هم بودیم چلو کباب خوردیا؟

- نه من بیست ساله برنج  نخوردم

 بعد داستان لوبیا پلو دوره دانشجوییش رو گفت  و ادامه داد جدی نمی دونستی من بیست ساله برنج نمی خورم؟

-- نه یادم نمیاد ولی حالا خیلی فرقی هم نمی کنه که برنج می خوری یا نه

- یعنی چی فرقی نمی کنه ، هر چیزی مربوط به من باید برات مهم باشه!!!!!!!!!!!!!!

-- فکر نمی کنم تو کلیت ماجرا برنج خوردن و نخوردنت فرق کنه که معنای مهم نبودن بده

- تازگیا چه به درد نخور و حوصله سر بر شدی

-- من به درد نخور و حوصله سر برم؟

- آره عصبی ، تلخ ، حوصله سر بر - نمی دونم یهو متوجه شد اون به درد نخور دیگه خیلی زیاده رویه؟-

-- ممنون

بعد هم فوری قطع کرد

آیا همه چیزهای مربوط به من براش مهمه و یادشه؟ خب نه موارد متعدد شده چیزهای مهمی که گفتم یادش نبوده، خیلی وقتها هم که گفتم چرا یادت نیست ، گفته من چیزهای مهم رو تو ذهنم می سپارم! خب رسما گفته من و مسائل مربوط بهم مهم نیستن بعد نوبت خودش که میشه اینجوری

البته قبول دارم عصبی هستم این روزها، اما پیامی که چند روز پیش بهش دادم رو نگه داشتم ، تو این پیام گفتم بابت این که این روزا عصبی هستم و لحنم ممکنه تند باشه معذرت می خوام، تا الان چند مورد بوده تو پیام نسبت به این جور مسائل عذرخواهی کردم ، اما حتی یه پیام نداده بگه درکت می کنم یا مساله ای نیست یا از این قبیل، انگار اصلا پیام رو ندیده ، یا جوری وظیفه من میدونه عذرخواهی کردن رو که به خودش زحمت بازخورد نمی ده ، متکبر و از خود متشکر و خودگنده بین هم منم

اینها رو میذارم اینجا اگر یه زمانی حواسم نباشه از گوشی پاک کنم سابقه ش رو داشته باشم ، چون همین مدتی پیش دوباره برگشت بهم گفت تو "هیچوقت" عذرخواهی نمی کنی! و اون روز حواسم نبود اسکرین همین پیام رو براش بفرستم، البته می فرستادم هم شاکی می شد که دنبال مدرک جور کردنی!- اگر شما حقایق رو وارونه جلوه ندی یا حرف و کارهای خودت رو منکر نشی که من مجبور نمیشم برای نشون دادن حقانیتم دنبال نگه داشتن مدارک باشم-

و این 

تصور می کنم یه مدت دیگه هم شکوه کنه من پیشنهاد دادم بریم مسافرت تو نیومدی، دلیلی نداره هر وقت همه کارهاشو کرد و حوصله ش سر رفت یاد من بیفته واسه مسافرت رفتن، منم کار و زندگی دارم ، هر وقت اون گفت بگم چشم و بدوم؟ خیر، کل تیر رو کاری نداشتم شاید می تونستم ، اون دنبال کارهای خودش بود و اصلا انگار نه انگار از اردیبهشت جایی با هم نرفتیم ، اما الان کار و زندگی خودم مهمتره ، اوشون باید منتظر بمونن.

تازگیها یه چیزی کشف کردم، اون جوشها که گفته بودم ، انگار دوره تخمک گذاری که میشه میریزه بیرون! یعنی هر ماه ، دیگه حتما اون آزمایش هورمونی رو باید برم

نظرات 2 + ارسال نظر
مرمر جمعه 20 مرداد 1396 ساعت 15:19

چه حس خوبی داره این با هم بودن برای تو؟ فکر کن اینهمه وقتی که با این آدم گذروندی رو میتونستی با یه مرد عالی آشنا بشی و حال و روزت خیلی بهتر میتونست باشه, حیف جوونی و زیباییت نیست که پای اینجور آدمهای دمدمی مزاج حروم میکنی؟ کاش یه نه ی محکم بهش میگفتی و جدا میکردی کلا زندگی و فکرت رو ازش چون واقعا حیفی تو من دلم میسوزه میبینم اینطور این آدمای بیمار دارن آزارت میدن.

یه کم دقیق همه رو دوباره از نظر بگذرون ، به نظرم کلا باید بگم من جاذب همچین شرایطی هستم
باهاش صحبت کردم، یه توضیحاتی داد در مورد چیزهایی که گفته بودم ، برخوردش خیلی متفاوت بود و می تونم بگم حتی عالی و اصلا انتظار نداشتم با خودم گفتم یعنی تو این مدل برخورد رو هم بلد بودی و رو نمی کردی؟ تو پرانتز بگم منو برد به اون اوایل دقیقا مثل اوایل شده بود برخوردش
تا حدی نسبت به بعضی موارد قانع شدم، اما حالا که ماجرا رو گوش کرده و پذیرفته ایرادات رو ،یه کم ارومترم ، گرچه هنوز جای بحث داره

سارا جمعه 20 مرداد 1396 ساعت 12:52

چه اصراریه به تحمل همچین آدمی؟اگه جای تو باشم تمومش میکنم ،حتی اگه نفهمه و بگه تو مقصر بودی،%

نمی دونم واقعا چه اصراری دارم که متوجه بشه و بعد تموم بشه، تصورم اینه که بازم اون پرفکت مداری داره وادارم می کنه . که همه چیز در جای خودش و به شکلی آرمانی اتفاق بیفته ، بدون اینکه کسی بخواد متهمم کنه به تقصیر تموم کردن بدون دلیل

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.