دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

یادداشت هفتاد و سوم

محبوب من

از دوست داشتنم می ترسد

از داشتنم می ترسد

از نداشتنم هم می ترسد!

با این همه اما

مبادا گمان کنید مرد شجاعی نیست

وطنش بودم اگر

به خاطر من می جنگید

و مادرش اگر

بخاطر من جان  ...

من اما

هیچ کسش نیستم

من

هیچ کسش هستم!

 

"رویا شاه حسین زاده"

 

   چند روز پیش دوستی این شعر رو برام فرستاد ، وقتی می خوندمش ته وجودم درد گرفت، درد که میگم به این شکل که قلبم فشرده شد، حس کرختی بهم دست داد و تو وجودم احساس سرما کردم، بعد کمی بغض و حتی خیس شدن چشمهام رو هم به دنبال داشت

حالا انگار افکاری که تو ناخودآگاهم با این شعر زنده شده نمیخوان رهام کنن. حالم بده ، من نمیتونم زجرهایی که حیف نون بهم داد رو فراموش کنم . البته همش از خودخواهی خودمه ها ، چرا؟ چون من فوبیای کنارگذاشته شدن الکی دارم ، ترس اینکه یکی یهو و بی دلیل کنارم بذاره هرگز رهام نمی کنه- حالا هر کی، اصلا شخص خاصی مد نظرم نیست ، چه زن و چه مرد ، ولی این برای کسی که به عنوان پارتنر و کسی که نقش اول عاطفی تو زندگیم داره پررنگ تره و خب اون آدم جنستیش حتما مرده دیگه-

همینه که همیشه حتی در مورد ارنست هم این حس باهامه ، این مدت سعی کرده بودم فراموش کنم این حس رو ، تا حدی موفق شده بودم ،کمتر به این فوبیا اجازه جولان تو فضای ذهنیم رو می دادم ، اما با خوندن این شعر انگار همه چیز خراب شد. دقیقا سه روزه که خیلی داره بهم فشار میاره . دیروز حدود های یازده با ارنست تماس گرفتم جواب نداد. گفتم لابد خونه ست . اما حتی پیامی هم نفرستاد که بگه خونه هستم . یه کم اون سایه فوبیا پررنگ شد یهو . گذشت تا ساعت 2 و خورده ای یه پیام خشک داد با این مضمون که سلام . امروز خیلی گرفتارم بابت جلسات اداری جاری و چند تا دفاع

همین ! سلام عزیزم نگفته بود . دلم فشرده شد. اما گفتم عجله داشته پیام بده اون عزیزم رو ننوشته خیالی نیست . - البته من پیامش رو یک ربع یا بیست دقیقه بعد رسیدش دیدم- گفتم دیگه لابد تا 3 تمومه . بعد که زنگ نزد و خبری ازش نشد ، ده دقیقه به 4 پیام دادم هنوز دفاعه؟ هیچ جوابی نداد

گفتم پس هنوز درگیره. گذشت و گذشت ، آماده شدم رفتم بیرون ، چند تا کار داشتم یکیش نشون دادن جواب آزمایش هورمونی به دکتر بود. ساعت 7 و نیم مطب بودم و دکتر جواب آزمایش رو دید ، گفت چربی خوب، کلسترول خوب، قند خوب، اوضاع کبد خوب ، پرولاکتین عالی - می دونین که بخاطر ماجرای کیست سینه و ارتباط این هورمون با بیماری های سینه یا وجود تومور تو غده هیپوفیز، پرولاکتین تو این آزمایش خیلی مهم بود- ولی دچار فقط شدید ویتامین D  هستی و کم خونی داری

فقر شدید؟ کام آن بابا، باورم نمی شد - البته جواب ازمایش رو خودم دقیق نگاه نکرده بودم فقط اون M.C.H.C رو دیدم برام زده L ولی بقیه رو فکر میکردم خوبه که کنارش L نداره . میدونید که بازه های مربوط به این ویتامین اینه 

زیر 10 دچار فقر ، بین 10 و 30 کمبود ، بین 30 و 100 نرمال و بالای 100 مازاد - وقتی برگشتم خونه نشستم برگه آزمایشم رو نگاه کردم دیدم عه ! اینا رو که روبه روی شاخص ویتامین دی نوشته بوده ، چرا نگاهش نکرده بودم؟ شاید به این علت که جواب آزمایش رو به فِرِدی نشون دادم گفت همه چیز خوبه فقط روی قند ناشتا تمرکز کرد گفت این یه کم بالاست ، ولی دکتر برعکس این رو نرمال می دونست چون 94 و بین 70 و 99 بود و نگفت این بالاست-

جالب اینجاست دو ماهه دارم هر روز به شکل خودجوش قرص هزار واحدی D3 و امگا 3 - روغن ماهی- میخورم ، از اردیبهشت هم که Q10plus میخوردم. با خودم گفتم ای بابا یعنی چقدر بوده که الان داره 6 نشون میده لابد 2 و 3! به دکتر گفتم دارم این قرص رو میخورم ، ولی برام قرص 50هزار واحدی D3 هم نوشت و گفت دو هفته ای یکیش رو بخور

از مطب که بیرون اومدم دیدم بعد این چند ساعت پیام داده : سلام. امشب ورزش نمیرم. خیلی خسته م. فردا زنگ میزنم

منی که از ظهر مدام داشتم سعی میکردم به خودم بگم چیزی نیست و نگران نوع کلمات به کار رفته تو پیامش نباشم دیگه نتونستم جلو دیدم به واژه های تو پیامش رو بگیرم، نوشتم چیزی شده؟ باز با همون خشکی نوشت نه چیزی نشده

دیگه  چیزی ننوشتم اما حالم بدتر هم شد. با خودم میگفتم خب اشکال نداره شاید یه کم بعد یه پیام بده لحن و کلماتش جبران کنه و از این حس در بیام. اما هیچ خبری ازش نبود. شب هزار تا خواب مسخره دیدم و تو جا غلتیدم . تا ساعت 9 صبح تو تخت بودم و بعدش بلند شدم و رفتم صورت بشورم و میکسم رو بخورم و ... ، دیگه تو اتاق نیومدم اصلا- با خودم میگفتم امروز که نمیره دانشگاه ، لابد منظورش تماس گرفتن شب بوده که میره ورزش-

ساعت یک ربع به دوازده بود که ابوی اومد ساعت دیواری تو نشیمن رو درست کنه و یک ساعت ببره عقب، یادم اومد باید ساعت مچیم رو ببرم عقب. اومدم تو اتاق یه نگاه هم به گوشیم کردم ببینم اوتومات رفته عقب یا نه دیدم عه ! ارنست تماس گرفته بوده. دو بار تماس گرفتم جواب نداد.  ده دقیقه بعد پیام دادم که خونه ای یا دانشگاه که کماکان بی جواب مونده 

و قسمت آخر اون شعر مدام تو ذهنم تکرار میشه ، تکرار میشه 

من هیچ کسش نیستم 

من هیچ کسش هستم 

من هیچ کسش نیستم 

من هیچ کسش هستم

من .... 

این شعر حس هایی رو تو وجودم زنده میکنه که الان با این تماس  جواب ندادنها و خشکی پیامهای دیشب حالمو بدتر میکنه. حس کسی رو دارم که بی خبر ولش کردن و رفتن . دقیقا همون حالی رو دارم که اواخر سال 92  کل سال 93 داشتم

ته دلم خالیه ، خیلی خالی

و

چقدر اعتماد به نفسم کم شده ! چقدر...

به شدت از خودم ازرده م  ، در عین حال اونقدر ضعف دارم که نمی تونم کاری برای این حس و حال بکنم که هیچ چیزی تو رابطه اندازه رها شدن منو نترسونه

پ.ن

رفتم بقیه شعرهاشو تو نت پیدا کردم و خوندم ، خیلیهاش منقلبم کرد مثلا 

من 

زخمهای بی نظیری به تن دارم 

اما 

تو 

مهربان ترینشان بودی

عمیق ترینشان

عزیز ترینشان

***

یا مثلا این :

دنبال کسی نگرد 

که دارد غرق می شود

مرا 

که اینقدر آرام روی صندلی نشسته ام و 

دارم چای می نوشم

نجات بده

***

چقدر خوب می نویسه لامصب - سوای اینکه خب بازم حالامو خراب میکنه- من اینجور نوشتن رو دوست دارم . وجود خواننده از حقیقت نوشته شرحه شرحه میشه

بارها و بارها شده از بیرون اگر کسی نگاه کنه آرومم ولی از دورن طوفانی ، نشستم منتظر دستشون که از حالت های بلاتکلیفی و ترس بکشنم بیرون 


کتاب اتوبوس فهیمه رحیمی رو یادتونه؟ آخر داستان مشخص شد همه چیزهایی که دختره نوشته یه مشت دروغ بوده و خیالات و تصورات خودش رو گفته و اسم دفتر در واقع دفتر سپید بود، بعد دفتر سیاه هم پیدا شد و تو اون واقعیت بلاهایی که سرش آورده بودن نوشته شده بود

گاهی با خودم میگم بیام یه دفتر سپید درست کنم و هی گل و بلبل بنویسم ، دروغ بنویسم ،شاید باورم شد ، شاید کمتر اذیت شدم شاید تونستم این حس رو ببرم یه جایی پنهون کنم که دیگه جلو نیاد

اها یادم اومد چند روز پیش حرف افتاد به دلیل جواب ندادن تماس ، گفت من یا کار دارم یا قهرم که تماس جواب نمی دم ! و مطمئن باشین من وقتی تماس جواب نمی ده حتما اون دومی رو تصور میکنم ، حتی اگر مطمئن باشم کاری نکردم که اون بخواد قهر کنه! الان هم یه مقداری از ناراحتی و بلاتکلیفیم برای همینه ، ایا قهره؟ چی شده که قهره؟ چون می دونین که سابقه داشته بابت چیزهایی با من قهر کردن که خودمم ازشون خبر نداشتم. یا حیف نون که البته بابت بهانه گرفتن واسه اینکه بتونه یه مدت قهر باشه و مدام یه چیزی واسه دلخوری و سردی پیدا میکرد،اینهاست که  چشمم رو ترسونده 

باور کنین از لحاظ روحی تحمل منتظر جواب پیام یا تماس موندن رو ندارم ، چون چه همسر سابق چه حیف نون ، هر وقت میخواستن اذیتم کنن این کار رو باهام میکردن. نگه داشتن تو شَک و انتظار واسه اینکه بفهمی چی شده که دارن کم محلی میکنن! که آیا بتونی توضحی بدی سوء تفاهم شده یا دفاع کنی از خودت 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.