دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

دلمشغولیهای زنی در آستانه چهل سالگی

یک سری از تجربه هامو تو کانال تلگرامم میذارم @myfreshair

یادداشت صد و سی و دوم

 


 پریود شدم. امروز

دل درد و کمر دردش رو دیشب کشیدم تا صبح و گیج و خسته رفتم سرکار-اتاق بغلی هم دیشب انگار کارگاه راه انداخته بود. اینقدر سر و صدا و تق و توق کرد که سرسام گرفتم. حتی حال نداشتم برم بهش بگم چه غلطی میکنی ساعت ١ شب. به شدت حالت تهوع دارم

ولی دیگه خیالم راحت شد

اخر هفته میرم دنبال ماجرای آمپول

پ. ن

روشم رو باهاش عوض کردم. هی قربون صدقه‌ش میرم و عزیزم و جونم و ... 

بهم میگه تو این روی سکه رو هم داشتی؟ من حاضر نیستم این حالتت رو از دست بدم! حالا من اوایل همینجوری بودما. بعد هی زد تو پرم هی رفتم تو خودم هی همه چیز بغرنج شد و... حالا انگار بار اوله داره این چیزا رو ازم می بینه

این روزا هی میگفت دلت بچه میخواست؟ گفتم یعنی چی؟ گفت یعنی اگر شرایطش رو داشتیم میخواستی؟ 

گفتم تو که میگفتی از سن ما دیگه گذشته؟ خودت تمایلی نداری بعد از من سوال میکنی؟

یه مشت رویا می بافه واسه خودش. بعد هم خودش نقض و نفی‌ش می کنه. مثلا درباره اینکه اگر این شرایط واسه خانواده‌ت تعریف بشه و بپذیرن می شه بهش فکر کرد. من گفتم خانواده به کنار، محل کارمو چی میگی؟ همچین چیزی اصلا نمیشه. اسمت تو شناسنامه من نیست بعد بیام بچه دار شم و با شکم ور اومده برم سر کار؟ گفت بالاخره اونم لابد یه راهی واسش پیدا می شه. بعد دوباره خودش گفت ولی بچه داری دست تنها که نمی شه. واسه‌ت سخته !!! 

واقعا نمی دونم دلش می خواد یا نه. آدم حتی اگر خودشم بچه نخواد وقتی میدونه طرف مقابل ازت بچه نمی خواد یه جور بغض گلو رو می گیره. یه جورایی علامت بی ثبات بودن و جایگاه نداشتن و... 

خلاصه حداقل کاش هی حرفشو نمی زد 

نظرات 5 + ارسال نظر
مرمر دوشنبه 30 اردیبهشت 1398 ساعت 16:17

تبریک بابت از بین رفتن دغدغه ی به این فرساینگی و اعصاب خورد کن بود. ایشاله به زودی آزادی همه جانبه زندگی رو بهت تبریک میگم دوست جان.

ممنون عزیزم

نل دوشنبه 30 اردیبهشت 1398 ساعت 12:57

آدرس برات گذاشتهبودم
هرچندالان نمینویسم دیگه.بستم وب کامل.

عه چه بد. چرا بستی؟

مرمر یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 ساعت 15:07

خوب راحت شدی دختر. تبریک فراوان عزیزم

ممنون. ولی می بینی تو رو خدا مرمر؟ کارم رسیده به اینجا که بابت دوره بهم تبریک بگین. نمیدونم بخندم یا گریه کنم

نل یکشنبه 29 اردیبهشت 1398 ساعت 01:09

تبریک میگم.خیالت راحت شد

آره راحت شدم. البته من تصورم این بود که تو دوره تخمک گذاری نیستم و خیلی نباید نگران باشم و اون قرص ها رو هم از پنج، شش روز قبلش میخورم واسه محکم کاری، یه کاری کرد طبق معمول شک انداخت به جونم. مریض درست کردن تنشه. بعد به من میگه تو دنبال دعوایی
هعی... ولش کن. خودت چطوری؟ اون دفعه گفتم ادرس وبلاگتو برام بذار ندیدیش؟

مریم شنبه 28 اردیبهشت 1398 ساعت 16:46

؟؟؟ !!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.